اسم اعظم متالهان

مردم دنبال اسم اعظم هستند تا بدان در عالم تصرف کنند؛ چنان که آصف بن برخیا خواهر زاده حضرت سلیمان(ع) تخت ملکه سبا را از یمن به فلسطین منتقل کرد. اما باید توجه داشت که اسم اعظم، حقیقتی دارد که جز برای انسان های متاله و خدایی شده دست یافتنی نیست؛ این انسان های اهل تحقیق به حقایق اسمای الهی هستند که با خدایی شدن، می توانند به عنوان مظهریت اسمای الهی در جهان تصرف کنند؛ چنان که حضرت موسی(ع) و یا حضرت عیسی(ع) این کار را می کردند و عصا را به اژدها و بر عکس یا بیماران را شفا و مردگان را زنده می کردند.البته باید توجه داشت که هر موجودی مظهر اسم یا چند اسم از اسمای الهی است که بر اساس تنکاح اسماء پیدا شده است. هم چنین هر اسمی بیانگر همه اسمای الهی است؛ هر چند که آن چه ظاهر است تنها همان اسم خاص است، ولی در باطن هر اسمی سایر اسماء نیز حضور دارد؛ بنابراین، همان اسمی که ظاهر است دارای همه اسمای الهی در باطن خود است. با این حال چون شخص مظهر اسم یا چند اسم از اسمای الهی است، آن چه از آن شخص بروز می کند همان اسم ظاهر یا اسمای ظاهر است نه همه اسمایی که باطن آن اسم است.از آن جایی که تنها متاله به همه صفات و اسمای الهی دارای اسم اعظم است، نمی توان پذیرفت جز انسان کامل و متاله کسی دارای اسم اعظم باشد که همان اسم الله یا الرحمن یا «هو» است.هم چنین باید توجه داشت که اسمایی چون الله و الرحمن و العلیم و القدیر و مانند آن ها، «اسم الاسم الاسم » هستند؛ یعنی مثلا الله اسم است برای مفاهیم و مفاهیم نیز به نوعی خود اسم هستند برای حقایق خارجی و آن حقایق خارجی همان حقیقت اسم هستند که همه هستی را پر کرده اند.پس کسی که دارای آن حقیقت و مظهر آن حقایق وجودی شده است، دارای اسم اعظم است نه گوینده «اسم الاسم الاسم». هم چنین این که گفته می شود که برخی از پیامبران این اسم اعظم را تعلیم دادند. تعلیم به علم حصولی نیست، بلکه علم حضوری است که شخص دارای آن اسم می شود نه دانا به آن اسم.

بندگان تفویضی و توکیلی :وقتی شخصی خودش رانندگی بلد باشد با این حال، به راننده ای دیگر چنان اعتماد داشته باشد که رانندگی اتومبیل را به او بسپارد و خودش در کنار دستش بگیرد بخوابد، چنین شخصی همان کسی است که امورش را به راننده سپرده است و بی خیال از اوضاع گرفته خوابیده است، به طوری که حتی زیر چشمی نگاه به رانندگی و جاده نمی کند و هیچ گونه ترس و اضطرابی ندارد؛ چنین شخصی چنان با اعصاب راحت زندگی می کند که قابل توصیف نیست؛ زیرا می داند رانندگی را به کسی سپرده که از خودش نیز مسلط تر و بر اوضاع آگاه تر و تواناتر است؛ چنین شخصی در اصطلاح قرآنی، اهل تفویض است؛ یعنی همه امور را به خدا سپرده است و می گوید: وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ؛ و کارم را به خدا سپرده ام؛ چرا که او به بندگانش بصیر و بینا است. از نظر قرآنی شخصی می تواند به این درجه از اعتماد به خدا برسد که اهل ولایت باشد؛ زیرا ولایت یعنی واگذاری امور به کسی که از خودش شخص به خودش مهربان تر و رحیم تر است.

اما وقتی شخصی خودش رانندگی بلد نیست، و پشت فرمان اتومبیل قرار می گیرد تا آموزش رانندگی ببیند، در کنارش استادی نشسته است که فرمان را به دست کار آموز داده است؛ ولی ترمزی را زیر پای خودش دارد؛ استاد در این حالت نه تنها دلهره دارد، بلکه چهار چشم مواظب است تا کارآموز خطا نکند و اگر دید خطای خطرسازی انجام می دهد خودش نه تنها فرمان را به گونه ای در دست می گیرد، بلکه در شرایط ترمز می گیرد تا خطری را از سر بگذراند و خود و اتومبیل و شخص ثالث و سوم از کارآموز و دیگران آسیبی نبینند. شرایط چنین رانندگی همان شرایط توکیل یا نصرت است؛ یعنی دیگری را وکالت داده تا کارهایی را انجام دهد ولی این وکالت تام و تمام نیست تا به حد تفویض برسد؛ بلکه در حد محدودی اجازه تصرف به کارآموز داده است. چنین حالتی در قرآن به عنوان وکالت نصرتی دانسته و معرفی می شود؛ یعنی شخص منصور به نصرت الهی است. در این حالت استاد درست است که به کارآموز اعتماد کرده است، ولی این اعتماد کامل و تمام نیست؛ بسیاری از مردم نسبت به خدا این گونه اعتماد دارند، و کارهایشان را به خدا این گونه می سپارند. از این روست که اعتمادی اگر به خدا داشته باشند، وکالتی است و از خدا نصرت می خواهند تا در بحران ها دستگیر او باشد؛ اما اهل ایمان واقعی اهل تفویض هستند.البته خدا کافران را به نوعی دیگر به خودشان واگذار می کند به طوری که نه ولایتی میان او و بندگان است نه نصرتی؛ چنان که می گوید: و برای آنان در زمین نه ولی است و نه نصیرچرا که تنها خدا می تواند نصیر و ولی باشد؛ و از آن جایی که هیچ گونه ارتباطی کافران با خدا ندارند، پس از ولایت خدا بی بهره هستند؛ چرا که دیگران هیچ گونه ولایت و نصرتی ندارند که به کافران برسانند؛ چنان که خدا می فرماید: و برای شما جز خدا هیچ ولی و نصیری نیست.

قاعده بیست و هفتم شمس:این دنیا به کوه می ماند. هر فریادی که بزنی پژواک همان را می شنوی. اگر سخنت خیر باشد پژواکش خیر، و اگر شر بگویی همان به سراغت می آید. پس هر کس درباره ات سخن زشتی بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره اش نیکو بگو. در پایان روز چهلم می بینی همه چیز دگرگون شده است آنگاه که دلت دگرگون شود دنیا دگرگون می شود.کانال دین و علم: