سبک زندگی                                            

چرا به امام حسن(ع) «کریم اهل بیت» گفته می‌شود:امام حسن(ع) تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند.از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن(ع) بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: «خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد» و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت با غذاهای خوب از ایشان پذیرایی کرده و به همه آن‌ها لباس‌های مناسب هدیه دادند.تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن(ع) داستان‌های فراوان به یاد دارد، مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.روایات تاریخی مربوط به بخشش‌های آن حضرت فراوان است .وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید بر نمی‌گردانید؟ فرمودند: «من هم سائل درگاه خداوند هستم و می‌خواهم که خدا مرا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم، خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم». به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده اند و با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است.

داستان واقعی یک مسافر :چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.( به عنوان مسافر).اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم .باطری و زاپاس ماشینمو دزد برده بود.راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بد شانسیم بگم.هیچی نگفت و فقط گوش می کرد.صحبتم تموم که شد گفت: یه قضیه ای رو برات تعریف می کنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ هزار تومنی ۱۲ هزار تومان شده بود.گفتم :بفرمایید.برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می نویسم.یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود .وقتی داخل ماشین نشست، بدون این که جواب سلام منو بده گفت : چرا انقدر همکاراتون ......(بوق) هستند.از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.گفتم :چطور شده؟ مسافر گفت :۸ بار درخواست دادم و راننده ها گفتن یک دقیقه دیگر می رسند و بعد لغو کردند.من بهش گفتم :حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت: حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون؟ و با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا می کرد و حرص می خورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).حین صحبت با تلفن ناگهان ایست قلبی کرد.  من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت می کنن.چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول می کشه.

🔘من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمی دونست.خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی.دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخشم.اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.گفتم: دیدی حکمتی داشته؟ خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و فوت نکنی.تو فکر رفت و لبخند زد.من اون موقع به شدت۴ میلیون پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!حکمت خدا دو طرفه بود. هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴۴۰۰فروختم و مشکلم حل شد.همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.اینارو راننده برا من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.من هم به حکمت خدا فکر کردم.

گویند:"ملا مهرعلی خویی،" روزی در کوچه دید دو کودک بر "سر یک گردو" با هم دعوا می‌کنند.به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب "کور" کرد.یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس "چشم درآوردن،" گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، "گردو از مغز تهی است."گریه کرد...پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟گفت: از "نادانی و حس کودکانه،" سر گردویی دعوا می‌کردند که "پوچ بود و مغزی هم نداشت.!""" دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز!!""بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم...                     

   امیر المومنین ع :دنیا دو روز است ،یک روز با تو و روز دیگر علیه توست . . .روزی که با توست مغرور نشو ،و روزی که علیه توست نومید مگرد،زیرا هر دو پایان پذیرند . . .