چه کنیم محبت خدا در دل ما جايگزين شود؟                 

تنها راه رسيدن به قرب الهي عبادت خداست؛ و رسيدن به قرب الهي در گرو حرکت اختياري و فعاليت ارادي ماست. اين موهبتي است که به زور، اجبار و اکراه به کسي نمي‌دهند و انسان  بايد خود بخواهد و تلاش کند و زمينه‌اش را بسازد تا خداي متعال به او افاضه بفرمايد. بالاترين انگيزه‌اي که انسان را وادار می‌کند در مسير تقرب به خدا گام بردارد، محبت خداست. هرچه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، بيشتر مي‌خواهد به او نزديک شود. حال این پرسش مطرح مي‌شود که چه کنيم که محبت پيدا کنيم؟ محبت ارزشی متعالي است و به سادگي یافت نمي‌شود و نیاز به تلاش و کوشش در پیمودن راه آن دارد؛ البته همه مؤمنان مرتبه‌اي از محبت خدا را دارند. قرآن نیز در این‌باره مي‌فرمايد: اگر انسان پدر، مادر، فرزندان، همسر، اموال، کسب و کار،‌ و يا مسکن و کاخش را از خدا دوست‌تر بدارد و این محبت‌ها مانع از اطاعت خدا شوند، در معرض خطر بسیار بزرگي است. انسان نباید هيچ چيز را از خدا بيشتر دوست بدارد. اين يک مرتبه ‌از محبت است که لازمه ايمان است، ولي کل مسأله نيست. این‌که انسان واقعا خدا را دوست بدارد و حاضر باشد جانش را فداي راه خدا و اسلام کند، نعمت بسيار بزرگي است، اما اين کف مسأله است و کمتر از اين حد خطرناک است  و خداوند نسبت به آن هشدار مي‌دهد.خداوند بندگاني دارد که محبت‌شان نسبت به خدا فوق درک ماست. درباره حضرت شعيب (ع) نقل شده است که سال‌هايي طولاني گريه کرد تا چشم‌هايش نابينا شد. خداي متعال دوباره چشم‌هايش را به او برگرداند. باز سال‌ها گريه کرد تا دوباره چشمش نابينا شد. باز خداي متعال چشم‌هايش را به او برگرداند. باز سالياني گريه کرد. خداوند به او وحي کرد: اگر از ترس جهنم گريه مي‌کني، من جهنم را بر تو حرام مي‌کنم. اگر آرزوي بهشت داري، من بهشت را در اختيار تو گذاشتم. ديگر چه می‌خواهی؟ عرض کرد: خدايا! تو مي‌داني گریه من، نه از ترس جهنم است و نه به خاطر رسیدن به بهشت، من تو را دوست دارم و خواستار لقاي تو هستم؛ من می‌خواهم به تو نزدیک شوم. خداي متعال نیز به او وحي کرد که چون اين‌گونه هستي، من کليم خودم را خادم تو قرار خواهم داد. داستان فرار حضرت موسي به مدين و ملاقات با دختران شعيب مقدمه بود براي اين‌که موسي هشت يا ده سال برای شعیب شباني کند.حقیقت این مسایل چیست؟ واقعا گریه برای دوستی خدا آن‌هم در حدی که چند بار انسان کور شود و باز بینا شود، به چه معناست؟  این‌ها مسایلی است که برای ما درست قابل فهم نیست.درباره مراتب معرفت و محبت حضرت ابراهیم نیز این‌گونه آمده است، که وقتی حضرت ابراهيم از نمروديان جدا شد و به طرف سرزميني که خداوند متعال برايش مقدر فرموده بود، می‌رفت، گله‌ بزرگي به همراه خود داشت. در شب تاريکی  جبرئيل به امر خداوند فرياد زد: «سبّوحٌ قُدّوس». حضرت ابراهيم حالت جذبه‌اي پيدا کرد و گفت‌: اي کسي که اسم محبوب من را بردي! نصف اين گوسفندان را به تو مي‌بخشم، يک بار ديگر اسم محبوبم را تکرار کن! نمي‌دانم گاهي برای شما اتفاق افتاده که نيمه شبي بلند شويد و صداي قرآن، اذان یا مناجاتي به گوشتان برسد و حالت ابتهاجي پيدا کنيد؟! جبرئيل يک بار ديگر گفت: سبوح قدوس. باز شوق ابراهيم بيشتر شد و گفت بقيه‌ گله‌ام  را نیز به تو بخشيدم، يک بار ديگر تکرار کن. اين چه حالتي است که از شنيدن نام محبوب در دل ابراهیم پدید آمد؟ مگر محبت چه طور مي‌شود و به کجا مي‌تواند برسد که حضرت ابراهیم برای شنيدن نام محبوبش حاضر است هستي‌ و سرمايه‌اش را بدهد؟ اجمالا باید بدانیم که بين محبت ما تا محبت حضرت ابراهیم از زمين تا آسمان فاصله است؛ ما خدا را دوست داريم، علي علیه‌السلام نیز خدا را دوست داشت، اما  محبت ما با محبت امیرمؤمنان و حضرت ابراهيم خيلي خیلی تفاوت است. باید باور کنيم که چنين مراتبی از محبت خدا براي انسان ممکن است، و کمال حقيقي و ارزش انساني انسان به همین است که چنين رابطه‌اي با خدا داشته باشد.اگر اين‌ها واقعيت دارد، و انبيا آمده‌اند تا ما را به همان راهي ببرند که خودشان رفتند و به همان مقامی برسانند که خودشان به آن رسیدند، ما نیز بايد طالب چنين مقولاتی باشيم. البته نمي‌گويم باید مثل آن‌ها بشويم؛ ما خيلي کوچک‌تر از اين هستیم که بتوانیم به صورت صادقانه مرتبه اول محبت را داشته باشیم، و اگر همين مرتبه اول را داشته باشیم که مورد غضب الهي واقع نشويم، باید کلاهمان را به عرش بیاندازیم، ولي هستند بندگاني که همت‌هايي بلند و دل‌هايي پاک دارند، مسير انبيا باورشان است، و مي‌دانند کمال همين است و بايد راه آن‌ها را رفت. البته رفتن این راه هيچ منافاتي با انجام وظايف اجتماعي و سیاسی ندارد؛ بت‌شکني و به آتش افتادن حضرت ابراهيم نیز در همين مسير بود. بندگي و محبت الهي در همه چيز سرايت مي‌کند و همه جا جلوه‌هايش ظاهر مي‌‌گردد؛ ‏وقتي محبت خدا در دل فردی طلوع کند، او را از هر دل‌مشغولی باز می‌دارد.پرسشی که مطرح می‌شود این است که با این‌همه گرفتاری‌های دنیا، زد و خوردها و رقابت‌ها در مال و منال و پست و مقام، چگونه با خدا ارتباط پيدا کنيم؟ همه ما دوست داریم بهره‌اي از  این مراتب داشته باشيم؛ چه کنیم تا محبت خدا در دل ما جايگزين بشود و همه چيزهای دیگر را فراموش کنيم و همه کارهایمان برای خدا باشد؟ همان‌گونه که بارها گفته‌ایم، ارزش‌هاي الهي که در قرآن و روايات مطرح مي‌شود و ادله عقلي نیز آن‌ها را تأييد مي‌کند، دارای مراتب‌ است. ايمان مراتبي دارد و ما نیز به همان اندازه که ايمان به اين حقايق داریم، دلمان پر مي‌زند که به اين‌ مراتب  راهي پيدا کنيم و شباهتي به اولیای خدا پيدا کنيم.گاهي اين سؤال مطرح مي‌شود که آیا شناخت مقدمه محبت است يا محبت مقدمه شناخت؟ به بیان ساده‌تر، این‌که مي‌گوييم دنبال بیشتر کردن محبت‌مان به خدا هستیم، به این معناست که محبتي هرچند اندک داريم، اما مي‌خواهيم بيشتر شود و برای بیشتر شدن آن به دنبال معرفت هستیم. بنابراین محبت بر معرفت مقدم است. از سوی دیگر انسان تا چيزي را نشناسد، آن را دوست نمي‌دارد. پس برای همان محبت اولیه نیز شناخت لازم است. همه می‌دانیم که دو عامل شناخت و اراده در افعال ارادي انسان مؤثر است. حال آیا بايد اول شناخت داشته باشيم تا اراده پيدا شود يا باید اول اراده پیدا کنیم، تا شناخت حاصل شود؟ در پاسخ باید گفت که رابطه بين اين‌ مسایل يک رابطه زيگزاگي است و خداوند مرتبه‌ای از آن را مجانی به انسان مي‌دهد. اگر انسان از آن درست استفاده کرد، نتيجه‌اي بر آن مترتب مي‌شود، و اگر باز از آن نتیجه درست استفاده کرد، باز طرف دیگر تقويت مي‌شود. در طبيعت هم اين رابطه وجود دارد. یک درخت را فرض کنید؛ برگ‌های این درخت باید از هوا، نور و حررات استفاده کنند تا اين درخت زنده بماند. برگ‌های درخت به‌خصوص هنگام باران رطوبت‌ها را مي‌گيرند و به ساقه منتقل مي‌کنند. ساقه این رطوبت را به ريشه‌ها منتقل می‌کند و در آن‌جا زمينه فراهم شدن غذاي گياهي فراهم مي‌شود. این غذا از ريشه بالا مي‌رود و از راه ساقه به شاخه و سپس به برگ‌ها می‌رسد و برگ‌ها رشد مي‌کنند و درخت شکوفه مي‌دهد و شکوفه‌ها گل مي‌شود و گل‌ها ميوه مي‌دهد. اگر از بالا باران نيايد درخت خشک مي‌شود و ريشه‌ نیز ديگر کاري نمي‌کند و کم‌کم خشک مي‌شود. باران، نور آفتاب و هوا از بالا به برگ‌ها می‌رسد و به ریشه انتقال پیدا می‌کند، ولي باز از ريشه مواد غذایی به خود برگ‌ها برمي‌گردد. باز مجددا همين کار تکرار مي‌شود. کمالات و ارزش‌هاي انساني نیز غالبا اين رابطه زيگزاگي را دارند؛ يکي مقدمه براي ديگري است. وقتي آن فراهم شد، زمينه براي رشد اولي بيشتر فراهم مي‌شود. رابطه ایمان و عمل نمونه‌ای روشن از این ارتباط است. ابتدا انسان ايماني پيدا مي‌کند و به مقتضاي آن ايمان عملي انجام مي‌دهد. وقتي عمل را انجام مي‌دهد، ايمانش تقويت مي‌شود و با تقویت ايمان عمل بهتر و بيشتري انجام مي‌دهد. اين رابطه هر قدر ادامه پيدا کند موجب رشد و باروري بيشتر مي‌شود و انسان به کمالات بيشتري مي‌رسد. اين رابطه گاهي بي‌واسطه و آشکار است، اما گاهي نیز واسطه مي‌خورد و نوعی دور پنهان دارد.    منبع:حوزه