سبک زندگی اسلامی 98/6/31
سبک زندگی اسلامی
وسعت رحمت خدا و سقوط انسان:امام زینالعابدین(ع) فرمود: از اینکه کسی نجات یافته تعجب نیست، بلکه تعجب از هلاک شدهای است که چگونه با وجود رحمت گسترده خداوند هلاک گشته است؟ (میزانالحکمهْ، ج1، ص419)
خدای مهربان برای هدایت و سعادت بشر از هیچ چیزی فروگذار نکرده است. پیش از همه «فطرت الهی» است که از درون انسان، وی را به سوی حقیقت و زیبایی و خیر اخلاقی و کمال نهایی راهنمایی میکند. جوهره وجود آدمی به زیباترین وجه با رنگ خدایی نقاشی و تزیین شده است. (بقره/138)با وجود رحمت خدا، جهنم رفتی چرا؟انسان اولا در پرتو نورافشانی فطرت و عقل از ناحیه درون، ثانیا کمک و راهنمایی پیامبران الهی(ع) و دستگیری و رهبری مستمر امامان معصوم(ع) و علماء و اولیاء، ثالثا با هدایت و همراهی کتابهای آسمانی از ناحیه بیرون، به سهولت میتواند در مسیر تعالی و تکامل قرار گیرد. انتظار معقول نیز همین است.آیا اگر دانشآموزی با فراهم بودن همه زمینههای تحصیل مانند مدرسه، معلم، کتاب، تشویق، راهنمایی والدین و دوستان،... امکانات مادی و معنوی و... باز هم بهدنبال فرصتسوزی و بازیگوشی و بیاعتنایی باشد، شگفتآور نیست؟ رحمت خدا را ببینید که چنانچه آدمی به اندازه سنگینی کوههای عالم گناه کند، همین که واقعا پشیمان شود، او را با آغوش باز میپذیرد. آیا با این همه سعهصدر و رحمت، اگر کسی بخواهد خود را به زور جهنم ببرد، جای تعجب نیست؟رحمت او سابق است از قهر او ما انسانها چقدر غافلیم از موانع بسیاری که خدای مهربان از باب لطف و رحمت خود آنها را از سرراه و مسیر حرکت ما برداشته است، تا شاید امیدمان بیشتر و همتمان قویتر و عزممان راسختر شود.
حضرت سجاد(ع) میفرماید: و چه بسا ابرهای بلا که بر سر من خیمه زده بودند و تو آنها را پراکنده کردی و چه ابرهای نعمتی که بر من راندی و چه جویباران رحمت که روان ساختی و چه جامههای عافیتی که بر من پوشاندی و چه چشمان حوادث که بر من دوختی و چه پردههای غم و اندوه که برطرف کردی و در تمام این موارد من در گناهان دست و پا میزدم اما بدرفتاری من تو را از تمام کردن احسانت باز نداشت. (صحیفه سجادیه دعای 49)قوم ثمود هفتاد بت داشتند. صالح(ع) به آنها گفت: شانزده ساله بودم به سوی شما فرستاده شدم و اکنون صد و بیست سال دارم. از خدایان شما تقاضایی میکنم اگر برآورده شد از میان شما میروم.بتها نتوانستند تقاضای صالح پیامبر(ع) را اجابت کنند. مردم برهنه شدند و در خاک غلطیدند و خواهش کردند اما باز بتها جوابی ندادند. صالح(ع) گفت: حالا شما از من تقاضایی بکنید. هفتاد نفر از بزرگان آنها گرد آمدند و گفتند: اگر درخواست ما اجابت شود به تو ایمان میآوریم. شتری سرخرنگ، پرپشم، با بچه ده ماهه در رحم، قدی به اندازه یک میل از این کوه خارج کن. حضرت صالح(ع) با معجزه الهی شتر و بچهاش را با همان نشانهها برایشان از کوه بیرون آورد. همه هفتاد نفر ایمان آوردند. آنها راهی شهر شدند تا خبر معجزه را به مردم بگویند. اما هنوز به شهر نرسیده بودند که شصت و چهار نفرشان مرتد شدند و گفتند: همه آنها سحر و جادو بود. از شش نفر باقیمانده هم یک نفر وقتی به شهر رسید به آنان محلق شد. (داستانهای روایی ص638)در سوره صافات نیز پیامبر اکرم(ص) از انکار و لجاجت مشرکان تعجب میکند و خطاب به حضرت میفرماید: ای محمد(ص)، بلکه تو از تکذیب ایشان تعجب میکنی که چرا تکذیب میکنند. با اینکه آنها را به حق دعوت مینمایی و آنها تو را در همین تعجب و یا دعوت به سوی حق کردن نیز مسخره میکنند. (صافات، 11-15) محمدمهدی رشادتی
ماجرای مسلمان شدن پرفسور برلون ازآنجا شروع میشود که آیتالله سید محمدهادی حسینی میلانی که از اندیشمندان بزرگ اسلامی و از علمای وارستهی جهان تشیع است، به بیماری معده مبتلا شده و برای مداوای ایشان چارهای جز آوردن پرفسور مشهور اروپایی یعنی آقای برلون به مشهد، باقی نمیماند. این پرفسور نامی اروپایی پس از عمل طولانی که روی آیتالله میلانی انجام داده بر سر بالین وی، منتظر به هوش آمدنش میایستند و ادامه ماجرا ازاینقرار است: «زمانی که این پزشک بعد از عمل طولانی آیتالله میلانی منتظر به هوش آمدن ایشان است متوجه میشود که این عالم وارسته کلماتی را بر زبان میآورد؛ لذا میخواهد که همه آنها را ترجمه کنند و مشخص میشود که آیتالله میلانی فرازها و عباراتی از دعای ابوحمزه ثمالی را میخواندند. بعدازاین جریان است که پروفسور برلون تقاضا میکند که شهادتین را به من بیاموزید چون میخواهم به اسلام روی آورده و پیرو این مکتب شوم.»پرفسور برلون بلافاصله بعد از به هوش آمدن آیتالله میلانی، تقاضا میکند که به وی شهادتین را آموزش داده و پسازآن مسلمان میشوند؛ اما شاید بیش از مسلمان شدن این پرفسور نامی و پزشک حاذق، دلیل اسلام آوردن وی جالب باشد. پرفسور برلون دلیل ایمان آوردن خود را به دین شریف اسلام چنین تبیین میکند: «تنها زمانی انسان شاکله وجودی خود را بدون نقش بازی کردن برای دیگران نشان میدهد که در حالت به هوش آمدن باشد، من خود دیدم که این آقا همه وجودش محو خدا بود. در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم و دیدم که او ترانههای کوچهبازاری جوانان آن روزگار را زمزمه میکند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است.