قوم بنیاسرائیل از چه زمانی در مصر شکل گرفت؟ 1401/7/24
قوم بنیاسرائیل از چه زمانی در مصر شکل گرفت؟
اگر از خدا واقعاً میخواهیم که ما را از شک در دین، و الحاد در توحید حفظ فرماید، باید بدانیم که خدا فرموده است که چه کار باید کرد که از خطر الحاد و شک در امان بود. به کار نبستن نسخه درمان و استفاده نکردن از دارویی که خدا عنایت فرموده؛ نوعی کفران نعمت و شبیه استهزا است.خدای متعال بخشی از آیات کریمه قرآن را اختصاص به این داده است که به ما نشان دهد از انحراف در دین مصون باشیم. قرآن گاهی با امر و نهی و گاهی در قالب داستان مطالبی را بیان کرده است. داستان کسانی که در توحید اشکال داشتند: یا دهری بودند، یا بتپرست بودند، یا ملائکه را میپرستیدند، یا جنیان را میپرستیدند.قرآن با اشاره به چنین کسانی و بیان داستان زندگی آنان، علت انحراف فکری و عقیدتی آنان را گفته و راه مصون ماندن از این انحرافات را نشان داده است.قرآن در داستان حضرت ابراهیم (ع) اشاره میکند: زمانی که ابراهیم (ع) به پدر و نزدیکان خود میگوید این مجسمهها چیست که شما در برابر آنها خضوع کرده و آنها را عبادت میکنید!؟ آنان میگویند: این سنت آباء و اجدادی ماست.این افراد در مقام تشخیص راه صحیح، معرفت صحیح، و مبنای اعتقادی و دینی، تحقیق و فکر نمیکنند. انسان برای یک امر عادی سالها زحمت کشیده و تحقیق میکند. اما برای این که چه کسی را باید پرستش نمود؟ آیا بتها قابل پرستش هستند یا نیستند؟ در پاسخ میگوید: چون پدرانمان اینگونه عبادت میکردند ما نیز همانگونه عبادت میکنیم! این همان تقلید کورکورانه و اهمیت ندادن به دین است.خداوند در سوره زخرف آیه ۲۳ درباره اساس و اهمیت دین میفرماید: هیچ پیغمبری را نفرستادیم، برای هیچ مردمی، مگر این که افراد خوشگذران آن امت، در برابر پیامبر خود این شعار را تکرار میکردند «پدران ما چنین میکردند، ما نیز چنین میکنیم.»خدا میفرماید افراد خوشگذران و مترفین هر قومی این را میگفتند و استثنا ندارد هیچ پیغمبری را برای هیچ قومی نفرستادیم مگر این که مترفین آن قوم میگفتند ما از پدران خود پیروی میکنیم. روشن است مترفین که از نخبگان جامعه بودند، و مردم دیگر جامعه نیز از ایشان تبعیت میکردند. برای پدران احترام خاصی قائل بودند.در بعضی از زمانها نیز برعکس، حرف پدران حرف کهنه و بیارزش میشود. در زمانه جدید هم دیگر حرف و منش پدران قابل اعتنا و قابل تقلید نبوده و الگوها و بتهای دیگر مطرح میشود. الگو شدن افراد در گذشته نیز سابقه داشته است. تنها برای این زمان نیست که ورزشکاران یا هنرپیشههای سینما الگو میشوند. در گذشته نیز ثروتمندان و کسانی که در جامعه مقام و امکانات و وسایل رفاه در اختیار داشتند، برای دیگران الگو میشدند. وجه آن هم روشن است.این خاصیت در افراد ضعیفالعقل وجود دارد که وقتی امتیازی در کسی میبینند، علاوه بر آن ویژگی ممتاز، ویژگیهای دیگر او را نیز تقلید میکنند. در این نوع تقلید دیگر به خوبی و بدی ویژگیهای الگو توجه نمیشود. این همان تقلید کورکورانه است.در قرآن داستانی در این جهت ذکر شده که واقعاً آموزنده و تکان دهنده است. داستان بنیاسرائیل در قرآن بسیار تکرار شده و در روایات نیز آمده، آن چه در میان بنیاسرائیل گذشته، بر شما نیز خواهد گذشت؛. قرآن برای داستان بنیاسرائیل خیلی اهمیت قائل است.برای این که این داستان بسیار آموزنده است و باید از آن عبرت بگیریم. اصل قوم بنیاسرائیل از زمان سلطنت حضرت یوسف در مصر شکل میگیرد، زمانی که یوسف (ع) در مصر سکونت نمود و عزیز مصر شد و برای برادران خود پیغام فرستاد تا به مصر بیایند. یوسف پسر اسرائیل و پسر یعقوب بود.هنگامی که برادران او آمدند، قوم بنیاسرائیل در مصر سکونت کردند. پس از سالها بنیاسرائیل، زاد و ولد کردند و جمعیت زیادی را در مصر تشکیل دادند. با فراوانی جمعیت این قوم، فراعنه آنها را به بیگاری گرفته و آنان را به کارهای سخت واداشتند. چون فراعنه بنیاسرائیل را اتباع بیگانه مصر میدانستند.در این باره حضرت موسی به فرعون فرمود که تو بر ما منت میگذاری بنیاسرائیل را به بردگی گرفتهای و منت میگذاری که بنی اسرائیل در کشور من زندگی میکنند؟ بنیاسرائیل شرایط زندگی سختی را در مصر تحمل میکردند.دیگر تحمل آنان به سر آمده و به خدا متوسل شدند. بنیاسراییل سالهای سال گریه و تضرع و دعا کردند تا خدا حضرت موسی را برای نجات آنها مبعوث فرمود. پس از سالها تلاش و آوردن دلیل و حجت و معجزه و سخن گفتن با فرعون و نزول بلا، فرعون به وزیرش گفت: من آسمانها را به دنبال خدای شما جستوجو میکنم! بعد از این همه سختی خداوند به بنیاسرائیل دستور داد تا از مصر فرار کنند و فرعونیان دنبال آنها آمدند و در دریا غرق شدند. خداوند به قوم بنیاسرائیل که همه سختیها و مرارتها را طی سالهای سال تحمل کرده و با عنایت خدا از شر فرعون نجات پیدا کرده بودند دستور داد تا رو به موطن اصلی حضرت ابراهیم و یعقوب حرکت کنند.بنی اسرائیل در بین راه به قومی رسیدند که بت می پرستیدند. بنیاسرائیل آنجا را سرزمینی، خوش آب و هوا یافتند.در آنجا تپه بلند و زیبایی وجود داشت که ساختمان مجللی در بالای آن ساخته و اطراف آن باغ و گلکاری شده بود. بنیاسرائیل پرسیدند اینجا چیست؟ گفتند: اینجا بت خانه است و کسانی به اینجا میآیند و بتها را پرستش میکنند.چون از بازدید بتخانه زیبا به نزد موسی باز گشتند به موسی گفتند: ای موسی برای ما نیز بتی همچون بت آنان، قرار بده. بنیاسرائیلی که معجزات موسی را دیده بودند، و میدانستند خدا موسی را برای نجات آنها فرستاده و تازه از شر فرعون و جنایات او و از سر بریده شدن فرزندان آسوده شده بودند، با دیدن بتخانه زیبا، به جای شکر خدا به فکر بتپرستی افتادند.بنیاسرائیل علاقه فراوانی به ارتباط با خدای محسوس و ملموس داشتند. گاهی به موسی میگفتند: این خدایی که میگویی به ما نشان بده تا آشکارا او را ببینیم. گاهی میگفتند: ما ایمان نمیآوریم تا این که خدا را آشکارا ببینیم. این فکر غلط، با دیدن بتپرستان و آئین آنان و آن تپه زیبا و باغ و بتکده مجلل، به ذهن بنیاسرائیل افتاد. در اینجا دیگر تقلید از آباء و اجداد مطرح نبود، چون پدران بنیاسرائیل که بتپرست نبودند.آنان در مقابل بتپرستان احساس حقارت کردند، و همین احساس حقارت باعث شد، تا آئین آنها را برتر از دین خود بدانند. اگرچه این انحراف در بنیاسرائیل زمینه داشت. عموم بنیاسرائیل حسگرا بودند. پذیرفتن چیزی که محسوس نبود، برای آنان خیلی سخت بود. با داشتن چنین زمینه و بستر مساعدی، وقتی زیبایی و عظمت بتخانه بتپرستان را دیدند به فکر بتپرستی افتادند. هدف از ذکر داستان بنیاسرائیل در قرآن این است که به مسلمانان هشدار دهد آنچه بر آنان گذشت ممکن است بر شما نیز بگذرد. اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما نیز وارد خواهید شد .ممکن است ما نیز به دنبال امور محسوس باشیم، وقتی از کسی امتیاز و زیبایی میبینیم، نباید احساس حقارت کنیم، و به دنبال پیروی و دنبالهروی از آن فرد برتر و دارای امتیاز، باشیم. آیا چون برخی توانستهاند اختراعات و اکتشافاتی داشته باشند ما باید لباسمان نیز مثل آنها باشد!؟ مگر لباس اکتشاف و اختراع را به آنها داده است؟ انسان وقتی کم عقل شد این گونه قیاس و تصور میکند که هر کس امتیازی داشته باشد پس همه امور دیگر او نیز خوب است.برخی از نوجوانان همیشه نگاه میکند ببینند دیگران چگونهاند، تا خود را شبیه آنان کنند. اگرچه در بین کودکان هستند کسانی هم که اصلاً به رفتار دیگران اعتنا ندارند. همیشه فکر میکنند که آیا این کار درست است یا خیر؟ اگر کسی به آنان مطلبی را بگوید میپرسند: به چه دلیل؟ البته این نوع افراد بسیار کم هستند. به ویژه در دوران کنونی که نوجوانان به همسالان خود چشم دوختهاند تا هر گونه که آنها هستند، آنان نیز آنگونه باشند.چنین افرادی برای خود هویتی قائل نیستند. البته اصل این که انسان از دیگران چیزی یاد بگیرد، یک نعمت بزرگ خداست. اساس تمدن براساس یادگیری است. اگر انسان از دیگران چیزی یاد نمیگرفت، سخن گفتن را نیز نمیآموخت. آموختن از دیگران نعمت بزرگیاست؛ اما باید این اصل تعدیل شود. انسان در اموری از دیگران بیاموزد و تقلید کند، که مطمئن باشد کار مفید و صحیحی است.چه فرد و چه جامعه اگر برای خود هویت، شخصیت و اصالتی قائل نباشد و سریع با دیدن هر جذابیت و امتیازی تابع دیگران و همرنگ جماعت شود، هیچگاه رشد نخواهند کرد و همواره دنبالهرو دیگران خواهند بود. انسان باید عقل خود را به کار بگیرد تا ببیند که چه کاری درست و چه کاری نادرست است. باید بین علم و فرهنگ تفکیک قائل شد. اسلام به آموختن علم تأکید فراوانی دارد. اسلام میگوید تا دورترین نقاط عالم، اگر علمی را میشود بدست آورد، بروید و بیاموزید.اما آموختن علم به این معنا نیست که فرهنگ غلط آنها را بپذیرند. در حالی که این گونه نیست. علم و صنعت را میتوان با حفظ فرهنگ بومی و دینی آموخت. یکی از عوامل انحرافات اعتقادی انسان چشم دوختن به برتریهای مادی دیگران و خودباختگی و تقلید کورکورانه از آنهاست. ما بسیاری از میراثهای گذشته خود را زمانی میپذیریم و قبول میکنیم که از سوی غربیها گفته شود. تا زمانی که مهر تأیید غربیها بر پای مطلبی نباشد آن را نمیپذیریم؛ این یعنی «بیهویتی». بیهویتی منشأ بسیاری از مفاسد از جمله انحراف در عقاید و دین است.عامل دیگر، ضعیف بودن مردم در مسائل عقلی و استدلال قوی است. حتی بزرگانی که عمری را در مسائل عقلی سپری کردهاند، گاهی در استدلالات اشتباه میکنند. معلوم میشود که حتی فیلسوفی که سی یا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلی گذرانده، ممکن است اشتباه نماید، چه رسد به عموم مردم که اصلاً با استدلال عقلی و فلسفی آشنایی ندارند. در خیلی از امور انسان اشتباه میکند.خدا در قرآن فرموده است که اکثریت مردم عقل خود را به کار نمیگیرند: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» برای این که شرایط زندگی افراد اجازه نمیدهد که در مسائل عقلی متخصص شوند و بتوانند استدلالات صحیح را از غلط تشخیص دهند.بسیاری از مردم تحت تأثیر مغالطات واقع میشوند. ممکن است کسی حرفی بگوید و دلیلی نیز برای آن بیاورد، اما آن دلیل مغالطه بوده و از نظر منطقی، ریشه محکمی نداشته باشد اما ظاهر فریبنده آن مغالطه مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. بسیاری از سخنان و نظرات اجتماعی و سیاسی اینگونه است. متأسفانه در دنیای کنونی پایه و اساس تبلیغات به ویژه در رسانهها براساس مغالطه است. برای آن که انسان از مغالطات مصون باشد یا باید قدرت عقلی؛ خود را؛ تقویت نموده و در مسائل عقلی و فلسفی تبحر و تخصص پیدا کند و یا از متخصصان مورد اعتماد و حکیمان الهی، بهره گیرد.اگر دیدید کسانی نسبت به مسائل دینی و اعتقادات دینی با زبان استهزاء و مسخره سخن میگویند، و دین شما را مسخره نموده و بدگویی میکنند، با آنان همنشین نشوید. دیگر اینجا نمیشود گفت: باید ببینیم که چه میگویند شما وقتی باید بشنوید و گوش بسپارید که بتوانید استدلال غلط و صحیح را از هم تشخیص دهید؛ زمانی مجازید همه چیز را بشنوید که قدرت تعقل و فکر و استدلال داشته باشید. عموم مردم این قدرت را ندارند و از همین رو اگر سخنی که خوش ظاهر و جذاب باشد را بشنوند، تحت تأثیر قرار میگیرند.کار شیطان القا سخنان زیبا به پیروان خود است. شیطان به پیروان و تابعین خود یاد میدهد که چگونه برای فریب مردم سخنان زیبا و جذاب بگویند. مردم نیز به سخنان زیبا گوش میکنند و فریب میخورند .در سوره انعام خطاب به پیغمبر (ص) گفته شده که از همنشینی با شبههافکن پرهیز کنند. این خطاب به پیغمبر (ص) برای آن است که ما استفاده کنیم، چرا که شأن پیغمبر اکرم (ص) بالاتر از اینهاست، پیغمبر (ص) عاقلترین عقلا بود و بهتر از همه میفهمید که چه مطلبی درست است و چه مطلبی غلط.اگر بخواهیم از بیماری مصونیت پیدا کرده و از انحراف در توحید و شک در دین حفظ شویم باید با منحرفین معاشرت نکنیم؛ مگر آن که عالم شویم و بتوانیم جواب شبهههای آنها را بدهیم؛ آن وقت نه تنها باید سخن آنان را بشنویم بلکه، باید دست آنها را گرفته و نجات داده و آنها را راهنمایی کنیم. منبع:مهر