توانایی دیدن حقایق در سایه سکوت 14701/12/4
توانایی دیدن حقایق در سایه سکوت
مشهور است که ابوسعید ابوالخیر و بوعلی سینا سه شبانه روز با هم نشستند؛ وقتی از هم جدا شدند، از ابوالخیر پرسیدند: بوعلی را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می بینم، او می داند. از بوعلی پرسیدند: ابوالخیر را چه سان یافتنی؟ گفت: هر چه من می دانم، او می بیند.پرسش این نوشتار این است که چه سان می شود انسان به این مراتب عالی به ویژه مشاهده و مکاشفه حقیقت برسد. در این حکایت به نکته ظریفی اشاره شده است؛ زیرا دیدنی که از آن سخن به میان می آید، دیدن حقایق چنان است که هست، و این مقام «عین الیقین» است؛ و مراد از دانستن، دانایی است که شک و ریبی در آن راه ندارد، و این مقام «علم الیقین» است. هر چند امور معقولی نیز است که تنها معلوم به تعقل است، یعنی معلوم به رویت نیست، اما مراد از بحث در این جا این مراتب نیست؛ زیرا معقول، معلوم به علم حضور است، هر چند معلوم به مشاهده و مکاشفه نیست. پس آن چه در این جا مطرح است، همان مراتب علم الیقین و عین الیقین است. بنابراین مراد از دیدن حقایق همان حقایقی است که قابلیت مشاهده و مکاشفه را دارد. البته باید توجه داشت که قلبی که قابلیت مشاهده و مکاشفه حقایق را دارد، قابلیت تلقّی معقول را به القای الهی دارا است و آن حقایق برایش به شکل دانایی و علم، تعقل می شود.البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مراتب علم حقیقی، سه مرتبه علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است که هر سه مرتبه در حقیقت مراتب «رویت» است؛ از این روست که در قرآن از رویت در سطح علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین سخن به میان آمده است.(تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95) عالمان اسلامی برای تبیین سه مرتبه علم الهی که تمثیلی را بیان کرده اند که بیان آن خالی از لطف نیست. آنان می گویند: پروانه ای که عاشق نور است، از دور نور شمع را می بیند و علم الیقین به مشاهده و رویت پیدا می کند که نوری است. پس به منبع آن نزدیک شده و دور آن می چرخد. پس گاه گاهی پرش به شعله شمع برخورد می کند و سوز شعله به جانش می افتد و معنای سوختن را به عین الیقین مشاهده و به علم حضوری درک می کند؛ پس ناگهان به درون شعله می رود و خود شعله ور می شود؛ در آن حالت خودش شعله و نور می شود؛ این همان درک حضوری در سطح حق الیقین است؛ زیرا خود به تمام معنا شعله و نور شده است و همه حقیقت آن را درک می کند.
از نظر قرآن، برخی از افراد انسانی به سطح علم الیقین می رسند و حقیقت بهشت و دوزخ را این گونه درک و شهود و رویت می کنند(تکاثر، آیه 5) و برخی دیگر بالاتر رفته و حقیقت بهشت و دوزخ را در سطح عین الیقین درک و شهود و رویت می کنند(تکاثر، آیه 7)، و برخی دیگر در نهایت خود بهشت و دوزخ می شوند و در مقام حق الیقین می نشینند. از این روست که خدا مقربان را کسانی معرفی می کند که در مقام حق الیقین، خودشان روح و روح بخش و بهشت هستند. در برابر دوزخیانی نیز هستند که خودشان شعله آتش هستند که همه هستی آنان را فراگرفته است.(همزه، آیات 5 تا 9).کسب علم الهی در سه مراتب نیازمند تقوای الهی است؛ زیرا تقوای الهی که ایمان و عمل صالح در چارچوب صراط مستقیم الهی است، دارای خروجی ها و نتایجی است که از جمله آنها، علم الهی است؛ زیرا خدا به صراحت می فرماید: و تقوای الهی را پیشه کنید تا خدا افزون بر چیزهای دیگر، شما را تعلیم دهد.(بقره، آیه 282)البته از آن جایی که تقوای الهی مراتب گوناگونی دارد، نتایج آن نیز گوناگون است.(مائده، آیه 93) پس هر کسی در هر مرتبه ای از تقوای الهی قرار گیرد، به همان میزان از علم الهی بهره مند می شود. مرتبه نخست تقوای الهی که تقوای عام است و با واجبات و محرمات تحصیل می شود، موجب علم الیقین است، در مرتبه دوم که تقوای خاص است و با واجبات و مستحبات و محرمات و مکروهات به دست می آید، موجب عین الیقین می شود، در مرتبه سوم که تقوای اخص است و با ترک حتی مباحات هم چون اعمال روزه به دست می آید، موجب حق الیقین است.هر چند قرآن تقوای الهی را موجب تعلیم الهی می داند، اما انسان بیش ترین ضربه را از سخن گفتن و خطورات قلبی ناپسند می خورد؛ زیرا بر اساس آیات و روایات بیش ترین گناهان حتی گناه کبیره از همین زبان بر می خیزد تا جایی که اگر کسی زبانش را نگه دارد از بسیاری از گناهان کبیره رسته است. گناهانی چون غیبت، تهمت، قذف، دروغ، خیانت، و مانند آنها که همگی از گناهان کبیره هستند، از همین زبان بر می خیزد. پس کسی که زبانش را نگه دارد، از بسیاری از گناهان کبیره در امان خواهد بود.از نظر قرآن، قلب به عنوان مرکز اصلی اندیشه و انگیزه است به طوری که اگر کسی قلب خویش را سالم نگه دارد، اندیشه و انگیزه او سالم خواهد بود و می تواند اهل تفقه و تعقل شود و حقایق را چنان که هست در مقام بصیرت ببیند و متذکّر و متدبّر به امور باشد؛ اما قلب بسیاری از مردم گرفتار زنگار می شود و هم چون آهن زنگ می گیرد و شفافیت و آینه بودن خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند آینه حقایق باشد. از نظر قرآن، بسیاری از مردم با فجور و دریدگی و نادیده گرفتن تقوای الهی، دریچه قلب خویش را نه تنها می بندند، بلکه تغییر داده و طبع و ختم بر آن می نهند و دیگر نمی توانند با چنین قلب مطبوع و مختومی تفقه و تعقل داشته باشند.قلب بیمار خطورات پلید دارد و گرایش به آن می یابد و هیچ گرایشی به حقایق و خیرات و احسان ندارد. اما اگر قلب در سلامت فطری خویش باقی بماند و با تقوای فطری و شرعی خود را رشد دهد به جایی می رسد که آینه حقایق می شود و حقایق هستی در دل و قلب هم چنان که هست ظهور و بروز می کند. پس حقایق را هم چنان که لازم است می بیند و حقایق را چنان که هست می شنود. از این روست که پیامبر(ص) می فرماید: اگر کثرت در سخنان شما و آمیختگی در قلوب شما نبود هر آینه هر چه من می دیدم شما می دیدید و هر چه من می شنیدم شما می شنیدید.اصولا انسان وقتی زیاد سخن می گوید نمی تواند سخن را مهار و مدیریت کند و خطا در کلام او زیاد خواهد شد: از روایت پیامبر(ص) معلوم می شود که اگر انسان به تقوای الهی توجه یابد و به ویژه مهار زبان و قلب خویش را به دست گیرد، آن گاه قلب به چنان درجه و سطحی از سلامت و شفافیت و لطافت می رسد که می تواند مشهودات را مشاهده کند و معقولات را تلقی نماید.البته از آیات قرآنی نیز به دست می آید که قلبی که سالم و سلیم باشد و زنگاری نداشته باشد، هم چون قلب معصوم(ع) حقایق را هم مشاهده کرده و هم تلقی می کند و می شنود. از نظر قرآن پیامبر(ص) حقایق قرآنی این کتاب آسمانی را تلقی کرده است.از نظر آموزه های وحیانی قرآن، وقتی شخص با گناه و فجور قلب سالم و فطرت الهی خویش را دفن و دسیسه می کند و بر آن زنگاری می نهد دیگر آن تیزی آهنی را ندارد و نمی تواند چون آینه شفاف حقیقت را نشان دهد؛ پس مشکل از ماست نه از فطرت و قلب الهی ما؛ زیرا اگر قلب خویش را سالم نگه می داشتیم حتما و قطعا حقیقت را می دانستیم و می دیدیم. از نظر قرآن هر گاه قلب گرفتار «غین» و زنگار شد می بایست آن را با ذکر الله و قرائت قرآن درمان کرد و زنگارش را از آن زدود. پیامبر اکرم(ص) نیز می فرماید: هر گه پرده ای بر قلبم می افتد با هفتاد بار استغفار در روز آن را می زدایم. خلیل منصوری