چرا امیرمؤمنان(ع) جانشـین رسـولالله(ص) شد؟ 1402/4/23
چرا امیرمؤمنان(ع) جانشـین رسـولالله(ص) شد؟
خلافت به معنای جانشینی در امور تکوینی و تشریعی و همچنین در امور ظاهری و باطنی، مسبوق به سابقه است. در انتخاب جانشین، شرط اصلی، نوعی مناسبت و مشابهت میان خلیفه و مستخلف عنه است. به این معنا که شخصی که عهدهدار خلافت از دیگری میشود باید دستکم در آن ماموریتی که برعهده او گذاشته میشود توانایی همانند و یا در سطح نزدیک به مستخلف عنه داشته باشد.خداوند امور هستی را به دو دسته حق و باطل تقسیم کرده است. حق، هر امری است که مطابق با واقع نفسالامری میباشد و نقیض آن باطل است. خداوند خود را حق معرفی میکند و هر چیزی که از اوست به عنوان حق میشناسد و در مقابل، باطل را غیر خود میداند.(فصلت، آیه 63)از نظر قرآن، تنها حق، امری ثابت و پایدار است و غیرحق یعنی باطل امری نابودشدنی است. در امور جهانی گاه حق و باطل درهم آمیخته میشود و همین امر موجب خطا و اشتباه انسان میگردد؛ ولی از آنجا که باطل از ثبات برخوردار نمیباشد خیلی زود از میان رفته و از پس آن حقیقت خودنمایی میکند.حق امر مطابق واقع و صدق است و باطل، امری غیرواقع و کذب میباشد؛ به این معنا که حق در خارج، همواره مطابق واقع و راستی است در حالی که کذب از این خصوصیت برخوردار نبوده و در مقابل این معنا قرار میگیرد.
خلافت زمانی حق و مطابق واقع و صدق خواهد بود که از تناسب و سنخیت برخوردار باشد وگرنه خلافت معنا و مفهوم حقیقی نخواهد داشت.اگر شما آموزگار ریاضی کلاسی باشید و بخواهید برای خود جانشینی در نظر بگیرید، نخستین شرطی که برای جانشینی خود در نظر میگیرید، دانش ریاضی جانشین است. هرچه مسئولیتها سنگینتر شود، لازم است که مناسبت و مسانخت، بیشتر باشد. اگر میان دو طرف سنخیت و تناسبی نباشد، عقل نمیتواند جانشین میان آن دو را بفهمد و بپذیرد.از گزارشهای قرآنی درباره انتخاب حضرت آدم(ع) برای جانشینی از خداوند به این نکته توجه داده شده است. خداوند پس از اینکه سخن از جانشینی حضرت آدم(ع) برای خود میکند، فرشتگان به این انتخاب اعتراض میکنند؛ زیرا بر این باورند که هیچ تناسب و سنخیتی میان موجود خاکی با خداوند سبحان وجود ندارد. از این رو به مقام قدسی خداوند اشاره کرده و میگویند که اگر کسی لایق این مقام باشد، همانا فرشتگان از جنس نور و عقل هستند که در مقام تقدیس و تسبیح نشستهاند.اما خداوند به آنان یادآور میشود که الله موجودی برتر از آن است که تنها تقدیس و تسبیح شود، بلکه لازم است تا وجوه تحمیدی و تکبیری و تهلیلی نیز در کنار وجه تسبیحی قرار گیرد و این تنها از عهده کسی برمیآید که همه اسما و صفات الهی را دارا بوده و مظهر آن باشد؛ در حالی که فرشتگان تنها میتوانند مظهر اسمای تسبیحی و تنزیهی خداوند باشند.
در حقیقت، فقدان عنصر مظهریت از مقام اسمای تشبیهی اجازه نمیدهد که فرشتگان به عنوان خلیفه مطلق قرار گیرند هرچند که استحقاق خلافت تسبیحی و تنزیهی را دارا هستند.در این میان تنها حضرت آدم(ع) و انسانها هستند که به سبب تعلیم همه اسما و صفات الهی میتوانند مظهر مطلق و کامل خداوند باشند و عهدهدار مسئولیت خلافت مطلق خداوندی شوند. هرچند که این خلیفه به سبب همان وجوه تشبیهی در شرایطی قرار میگیرد که نمادی از خشم و غضب الهی شده و خونریزی میکندیا به سبب وجه بینهایتی خداوند، موجودی ظلوم بوده و بر هیچ حد و مقامی، محدود نمیشود. همین بینهایتخواهی و جهالت و ظلمت موجب میشود که فساد و تباهی را مرتکب شود ولی این در برابر عظمت خدایی شدن انسان هیچ است.در این میان ابلیس که از جنیان نه از فرشتگان در مقام قدس بود، خود را سزاوارتر بر این منصب الهی میدانست؛ زیرا جنیان همانند انسان و برخلاف فرشتگان و عقول از اسمای تشبیهی بهرهمند بودند. از این رو ابلیس به عنوان نماینده این موجودات دارای اختیار و اراده، به خدا عرض میکند که اگر مسئولیت خلافت به سبب توانایی در مظهریت تشبیهی است، او نیز از این توانایی مظهریت در اسمای تشبیهی برخوردار است و حتی به سبب آنکه از عنصر آتش است از پاکی خاصی برخوردار میباشد، در حالی که حضرت آدم(ع) از جنس خاک و گل بدبو بوده و از طهارت ظاهری که جنیان از آن بهرهمند هستند، برخوردار نمیباشد. بنابراین، اگر مسئله سنخیت و تناسب است، میان ابلیس از جن و خداوند، این سنخیت بیشتر است تا میان خدا و آدم. پس مدعی میشود که من برای خلافت الهی، شایستهتر و لایقتر و بلکه سزاوارتر هستم و باید این مسئولیت به من واگذار شود.اما ابلیس در این استدلال یک خطا و اشتباهی داشت که اجازه نداد حقیقت را درک کند. هر چند که ابلیس همانند حضرت آدم(ع) و برخلاف فرشتگان، از اسمای تشبیهی خداوند بهرهمند بود و میتوانست مظهر اسمای تشبیهی در کنار اسما و صفات تنزیهی باشد؛ اما باید توجه داشت که خداوند در آیه 31 سوره بقره بر تعلیم کل الاسماء به حضرت آدم(ع) سخن میگوید به گونهای که هیچ اسم و صفتی از آن بیرون نباشد. این تاکید بر تمامی اسماء با آوردن واژگانی چون کل و اسم جمع محلی به الف و لام، بدان معناست که برخلاف آفریدههای پیشین، حضرت آدم(ع) از یک مظهریت در کلالاسماء بهرهمند میباشد؛ در حالی که آفریدههای پیشین از جمله جنیان و ابلیس، از چنین تعلیم و مظهریت برخوردار نبودهاند. خداوند در جایی دیگر به این نکته با عبارت دیگری توجه میدهد و میفرماید: ای ابلیس چرا به آنچه که با دو دست خود آن را خلق کردم، سجده نکردی؟ همچنین در جایی دیگر میفرماید: آن هنگام که او را آراستم و از روح خویش در او دمیدم، سجدهکنان در مقابلش افتید. در این عبارتها، با تاکید بر «روح خویش یا دو دوست خودم» این معنا مورد تاکید و توجه زیاد قرار میگیرد که میان خدا و انسان، نوعی سنخیت تمام و کمالی وجود دارد که در میان آفریدههای پیشین از جمله ابلیس با خداوند وجود نداشته است. از این رو در روایات آمده است:خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید. به این معنا که اگر خداوند صورتی پیدا کند همان صورت انسان است. پس حقیقت انسانی با حقیقت خداوندی در تمامی اسماء و صفات، چنان سنخیت و تناسب دارد که میتوان انسان را صورت خداوند دانست و مظهر تمام کمال خداوند شمرد.همین تناسب کامل و سنخیت تمام میان حضرت آدم (ع) و خداوند موجب شده است تا فرشتگان مظهریت آدم(ع) را در ربوبیت از خداوند بپذیرند و سجده اطاعت کنند تا تحت تعلیم حضرت آدم(ع) قرار گرفته و به رشد کمالی خود برسند و یا دیگران را به رشد کمالی تحت نظارت و ربوبیت حضرت آدم(ع) برسانند.همین سنخیت و تناسب به شکل کامل و تمام میان پیامبر(ص) به عنوان مستخلف عنه و امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان خلیفه وجود دارد. خداوند به این مطلب در اشکال گوناگون و آیات متعددی اشاره کرده است.شاید کاملترین و بهترین تعبیر در بیان این سنخیت در آیه 61 سوره آلعمران است که خداوند امیرمؤمنان علی(ع) را نفس پیامبر(ص) دانسته است.همانگونه که خداوند در بیان سنخیت خود و حضرت آدم(ع) از عنوان «روحی» استفاده کرده، در بیان سنخیت میان امیرمؤمنان علی(ع) و پیامبر(ص) از واژه «نفس» بهره گرفته است. میدانیم که روح در مقام تجرید است و هرگاه در کالبد قرار گیرد به عنوان نفس و روان از آن یاد میشود. بر همین اساس، بارها پیامبر(ص) به یگانگی خود در همه مراتب هستی از نوری تا نفسی اشاره میکند و به اشکال گوناگون بر این نکته تصریح میکند تا به هر گونه اعتراض ابلیسی و شیطانی پاسخ گفته شده باشد.حضرت پیامبر(ص) در این باره میفرماید: اولین چیزی که خدا خلق کرد، نور من بود، آنگاه نور علی را از آن نور جدا کرد و ما همچنان در نور بودیم تا اینکه در طی هشتاد میلیون سال حجاب عظمت رسیدیم. آنگاه خداوند خلائق را از نور ما خلق کرد و لذا ما مصنوع خدائیم و خلائق مصنوع ما هستند.پیامبر(ص) این مطلب را با توجه به فهم مخاطبان به تعابیر و اشکال دیگر نیز میفرماید. از آنجا که باید اتمام حجت شود و بیماردلان مدعی خطا و اشتباه در فهم و تطبیق و مانند آن نشوند و از خلافت خلیفه سرباز نزنند، آن حضرت(ص) بارها با توجه به فهم مخاطبان، مقام سنخیت خود و امیرمؤمنان علی(ع) را بیان میکند تا کسی مدعی نشود که هیچ تناسب و سنخیتی میان آن دو نبوده است تا یکی خلیفه دیگری شود. آن حضرت(ص) گاه اینگونه به این سنخیت اشاره میکند و گاه دیگر، از طریق حدیث منزلت بر این نکته توجه میدهد و میفرماید: تو برای من در مقام و منزلت هارون برای موسی هستی جز اینکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.همانگونه که خلافت از خداوند در میان موجودات الهی امری الهی است و باید از سوی خداوند بیان و معرفی شود؛ زیرا تنها اوست که احاطه علمی دارد و به سر و باطن موجودات آگاه و به تواناییهای آنان واقف است؛ همچنین در مسئله خلاقت از حضرت محمد(ص) که خلاقت از همه پیامبران(ع) بلکه همان خلافت اصلی و امانت مهم الهی میباشد، لازم است که خداوند خود در این امر دخالت کرده و کسی را به این منصب بگذارد؛ زیرا خلافت از حضرت محمد(ص) در حقیقت خلافت در خلافت است؛ چون خداوند در میان موجودات هستی، انسان را خلیفه خود قرار داد و در میان انسانها، میبایست خلیفهای را انتخاب کند که اشرف و اکمل و اتم انسانها در سنخیت و تناسب با خداست. اینگونه است که حضرت محمد(ص) را خلیفه الکل خود قرار داده و بر همه انسانها شرافت داده است؛ به طوری که در هستی شریفتر از حضرت محمد(ص) نیست.اکنون برای این اشرف انسانها و آفریدههای هستی، باید کسی را انتخاب کند که جانشین و خلیفه آن حضرت شود. اینجاست که نفس ایشان را انتخاب میکند و به عنوان ولیالله، وصیالله: اولوالامر و مانند آن معرفی مینماید.خداوند به سبب همین سنخیت و تناسب دو نفس محمدی و علوی است که یکی را جانشین آن دیگر میکند و آن را در آیاتی از جمله آیات 3 و 55 سوره مائده تصریح مینماید.تا این حکم را ابلاغ کرده و خلافت امیر مومنان علی(ع) از خود را بیان کند. خداوند در این آیه به پیامبر(ص) هشدار میدهد که ایشان ماموریت ابلاغ این حکم را دارند و باید از هیچ کسی بهراسد و یا بر جان علی بترسد که ایشان را ترور کنند و اجازه ندهند تا به مقام خلافت برسد. بنابراین، وظیفه پیامبر(ص) ابلاغ رسالتی است که با بیان خلافت علوی از خودش اتمام و اکمال مییابد. آن حضرت (ع) در روز 18 ذیالحجه که از آن به حجهالوداع یاد میکنند در کنار برکه غدیرخم، به طور رسمی حکم خلافت علی(ع) را به مسلمانان اعلام و ابلاغ میکند و میفرماید که این حکم الهی درباره جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) است و تاکید میکند: هر که من مولا و سرور اویم پس این علی بن ابیطالب مولا و سرور اوست. با نصب امیرمؤمنان علی(ع) به این مقام بود که دشمنان داخلی و خارجی از کافران آشکار و مخفی از مشرکان و منافقان، همه و همه ناامید شدند(مائده، آیه 3) و اینگونه رضایت خداوند تحقق یافت و ماموریت پیامبر(ص) به تمام کمال خود رسید.پس از آن حضرت(ع) فرزندان ایشان به عنوان ائمه(ع) از سوی خداوند و پیامبر(ص) معرفی میشوند تا خلافت خداوندی در شکل تمام و کمال خود از قرارگاه زمین ادامه یابد. هرچند که در این میان انسانهایی همانند ابلیس مدعی آن شدند که شایسته و بایسته این مقام هستند و میباید این مقام و منصب به آنها تعلق گیرد و حتی برخی نیز از پذیرش آن همانند ابلیس سرباز زده و تمرد و طغیان کردند؛ ولی این طغیان هیچ آسیب و زیانی به خلافت ایشان نزد؛ زیرا همانگونه که اکثریت مردم از ایمان به خدا و توحید تمرد کردند مردم از پذیرش جانشینی ایشان سرباز زده و آن را در ظاهر و تشریع نپذیرفتند و تنها اقلیتی آن را پذیرفته و بدان تا پایان جان و عمر وفادار ماندند. خلیل منصوری