علل تمنای خاک بودن کافران

انسان موجودی حریص و آزمند است تا جایی که برای تحقق امیدها و آرزوهای بلند و حتی بی پایه و اساس خویش، «ظلوم» می شود و با گرایش «هلوع» خویش، همه چیز را برای خویش می خواهد و مانع خیررسانی به دیگران می شود. همین گرایش شدید به تمامیت خواهی و کمال گرایی مطلق موجب می شود تا به تعبیر عرفانی در هیچ چیزی «حدیقف» نداشته باشد تا او را محدود و متوقف کند.اما بر اساس گزارش های قرآنی، کافران در روز قیامت، در حالتی قرار می گیرند که تمنا و آرزوی بی اساسی چون «خاک» بودن را درخواست می کنند و می گویند: یا لیتنی کنت ترابا؛ ای کاش خاک بودم. بنابراین، در چنین حالتی دوست دارند که با زمین یکسان می شدند.»در مراتب و درجات هستی، هر آفریده ای مظهر نور یک یا چند اسم است و انسان تنها موجودی است که مظهر انوار الله است و می تواند به گونه ای باشد که آنها را در تمامیت کمالی خودشان مظهریت کند و مظهر جمیع انوار الله در تمامیت آنها باشد؛ چنان که حضرت آدم(ع) به تعلیم الهی در مرتبتی دارای «کل الاسماء» شد و مظهر آن گردید و در جایگاه خلافت الهی نشست و پیامبر(ص) و چهارده معصوم(ع) نه تنها مظهر «کل الاسماء» شدند، بلکه در مظهریت به چنان جایگاهی رسیدند که «اکمال» را با «اتمام» جمع کرده و مظهر اتم و اکمل اسمای الهی شدند؛ زیرا هیچ آفریده ای در سیر و صیرورت و مظهریت به «قاب قوسین او ادنی» جز ایشان نرسید؛ زیرا نفس پیامبر(ص) و نفس معصومان(ع) در مرتبت نفسانی یکی است.از این مراتب و درجات وجودی مظاهر الهی به عنوان «قدر» یاد می شود که «تقدیر» هر آفریده ای در مظهریت بدان مشخص شده و در ام الکتاب ثبت و ضبط گشته است.در مراتب درجات ظهوری، «تراب» و خاک پست ترین درجه ظهور در مظهریت اسمای الهی را دارا است. از این روست ابلیس در هنگامه مجادله و اعتراض به خلافت آدم(ع) به این نکته توجه می دهد؛ اما از نظر خدا، این اعتراض از جهاتی بی پایه و اساس است؛ زیرا اگر آدم(ع) دارای کالبدی از پست ترین عنصر هستی در ظهور اسمای الهی یعنی «تراب» آفریده شده؛ زیرا «طین» همان خاک آمیخته با آب است، اما باید توجه داشت که از جهتی دیگر آدم(ع) برخوردار از «روحی»است که اشرف و برتر از آن در مراتب امرالله نیست.از همین روست که انسان از جهت روحی دارای «تکریم» ذاتی است و در مقام «احسن تقویم»قرار دارد، هر چند که از نظر کالبدی در «اسفل السافلین» نشسته است.به سخن دیگر، خاستگاه نفس انسانی، «روحی» خدا است که برترین در هستی است، هر چند که کالبد خاکی او از پست ترین عنصر هستی دارای کم ترین سطح ظهور اسمای الهی باشد. پس انسان جامع میان «عالی و دانی» و جامع «اضداد» است؛ زیرا مقتضای خلیفه الله بودن این است که خلیفه بتواند به گونه ای باشد که پست ترین عنصر تا عالی ترین آنها را به عنوان مظاهر اسمای الهی در مراتب وجودی هستی دارا باشد؛ زیرا اقتضای خلیفه بودن، تصرفات در تکوین در مقام مظهریت در ربوبیت و پروردگاری است تا هر چیزی را به کمال بایسته و شایسته اش برساند. چنین چیزی نیازمند آن است که خلیفه همه این مراتب ظهوری در مراتب مظاهر تجلیات انوار اسمای الهی را دارا باشد تا بتواند تصرفات جامع و کاملی در «خلق الله» داشته باشد.به هر حال، از نظر آموزه های وحیانی قرآن، پست ترین مرتبت وجودی و ظهوری اسمای الهی، نوری است که در خاک است؛ زیرا پست تر از خاک در مظهریت نوری اسمای الهی نیست؛ چنان که در مرتبت ظهور تمام کمال اسمای الهی هیچ چیزی برتر از «روحی» نیست که جامع کل الاسماء در تمامیت ظهور آن است.انسان به طور فطری گرایش دارد تا از خاک به تمامیت کمالی در ظهور انوار اسمای الهی برسد و نورالله را در تمامیت آن مظهریت کند تا این گونه هر فرد انسانی بتواند هم سنگ و مساوی با همه هستی باشد که مظاهر تجلیات انوار الهی در انواع و اقسام مراتب و درجات ظهوری است. پس انسان دوست دارد که از عیب و نقص برهد و همه اسماء الله را در تمامیت آن دارا باشد؛ زیرا خلافت الهی جز از طریق مظهریت در «کل الاسماء» نیست.حضرت آدم(ع) به تفضل و عنایت خاص الهی «کل الاسماء» را به تعلیم الهی دارا شد و توانست در جایگاه خلافت الهی قرار گیرد؛ اما فرزندان آدم(ع) می بایست با تلاش خویش در چارچوب دین قیم و قوانین و سنت های حاکم بر هستی و صراط مستقیم رشد و تکامل به اتمام در کمال برسد و با بهره مندی از هدایت تکوینی فطری عقلی و هدایت پاداشی وحیانی عقلی با عبودیت و اطاعت و تبعیت از خدا و پیامبران، انوار اسمای الهی را در خویش ظهور داده و در مقام مظهریت نشسته و در جایگاه خلیفه الله به ربوبیت و پروردگاری بپردازد.بنابراین، از نظر قرآن، کسب جایگاه بلند و رفیع مظهریت «کل الاسماء» در تمامیت آن جز به عبادت و اطاعت در چارچوب صراط مستقیم دین نیست که عقل فطری و نقل وحیانی آن را کشف می کند. این بدان معنا است که اگر کسی چنین کند به مظهریت اسماء الله می رسد و در جایگاه خلافت الهی قرار می گیرد؛ اما اگر بر خلاف آن عمل و رفتار کند، نه تنها نور اسمای الهی را در خویش دفن و دسیسه می کند و نور الله «خبت» و خاموش می سازد، بلکه به جای آن که مظهر اتم و اکمل اسمای الهی و نورالله باشد، در مراتب هبوط و سقوط به جایی می رسد که از چارپایان پایین تر و پست از نظر مظهریت در انوار اسمای الهی شده و به مرتبت گیاه در مظهریت انوار اسمای الهی، بلکه حتی به مرتبت پست تر، یعنی «جماد» و خاک می رسد و در پست ترین سطح در مراتب و درجات ظهور اسمای الهی و انوار آن قرار می گیرد، به گونه ای که «ظلمات» بر او حاکم شده و انوار الهی در او خاموش می شود و به سطح پست ترین سطح در مراتب وجود نوری سقوط می کند.انسان در میانه خاک به عنوان پست ترین درجه و مرتبت از تجلیات انوار اسمای و مرتبت و درجه «روحی» در برترین و عالی ترین سطح از تجلیات انوار الله در حالت تردد و رفت و آمد است.مومنان متقی می توانند در سطوح ایمان و تقوا به جایی برسند که فراتر از «ابرار» در مقام «مقربین» قرار گیرند که مظهریت اسمای انوار الهی را در تمامیت آن دارا شده اند؛ زیرا انسان در مراتب صعود و تقرب می تواند سطوح اصلی سه گانه از ایمان و تقوا را بگذارند و از مرتبت عدالت به مرتبت احسان و از آن جا به مرتب احسان اکرامی ایثاری برسد و در جایگان مقربان قرار گیرد پس نفس انسانی از این قابلیت برخوردار است که «روح الله» شود و به خلق ارواح بپردازد و خالق بهشت باشد. این همان مرتبت «حق الیقین» برای مومنان در مراتب و درجات صعودی و عروجی و دست یابی به تمامیت جمیع انوار الله است. چنین افرادی از نظر قرآن، از نظر عقل فطری که در نفس مستوی و معتدل در مرتبت قلب قرار دارد، به رشد می رسند و نور الله ایمان در آنان چنان تجلی می کند که خودشان حقیقت ایمان می شوند.در برابر مومنان متقی، کسانی قرار دارند که از آنان به کافران یاد می شود. این افراد با «خیب» و دفن و دسیسه نور الله موجود در «نفس مستوی و معتدل»«روحه» و «روحی»را چنان در خود «مختوم» و «مطبوع» می کنند که هیچ گونه آثاری از آن باقی نمی ماند؛ زیرا آنان بر خلاف دین قیم و دین فطری از صراط مستقیم هدایت خارج شده و به ضلالت افتاده اند و با فجور و دریدگی نسبت به دین قیم و قوانین و سنت های حاکم بر هستی، به جای حرکت رشدی و تکمیل و اکمال و اتمام نور عقل، گرفتار سفاهت و جهالت می شوند و نور الله در آنان خاموش می شود.انسان تا زمانی که در دنیا است، به سبب عدم احاطه علمی و محدودیت های ابزارهای شناختی و گرایشی، نمی تواند به تمام این حقیقت برسد که با خودش در دنیا چه می کند؟ زیرا هر علم وعمل او در هستی او چنان تاثیرگذار است که می توان گفت که نه تنها خود را برای ابدیت می سازد، بلکه در جهان هستی نیز با علم و عمل خویش تاثیر متقابل می گذارد.انسان پس از مرگ، بلکه وقتی پرده هایی که بر دیدگان قلب است، کنار می رود و به عنایت الهی آن پرده ها کشف می شود، به حقایق هستی از جمله حقیقت باطنی و نفسانی خویش آگاه می شود. این آگاهی برای مومن و کافر گام به گام افزایش یافته و تشدید می شود تا از علم الیقین در رویت به عین الیقین در رویت و در نهایت حق الیقین تبدیل شود.در این شرایط است که هر شخصی در می یابد که از خود در دنیا چه ساخته است. مومنان متوسط خود را در مقام «ابرار» و اصحاب یمین می بینند؛ چنان که مومنان عالی خود را در مرتبت «مقربان» می یابند. در برابر کافران خود را به عنوان «اصحاب شمال» بلکه «مشئمه» می بیند که برخوردار از «یمن» و برکت نیستند، بلکه سرتاسر «شوم» هستند. پس شوم خویش را در دست چپ می بینند که کارنامه اعمال وجودی آنان است؛ چنان که اصحاب یمین پرونده اعمال خویش را در دست راست می بیند که همه اش «یمن» و برکت و خوشی است.در این شرایط است که کافران دوزخی در می یابند که چنان در زندگی دنیوی با رفتار خویش کاری کرده اند که هیچ نوری در آنان باقی نیست، بلکه همگی ظلمات است. پس در آن جا است که خواهان این می شوند که ای کاش از آغاز «خاک» بودند: زیرا تراب که کم ترین سطح از نورانیت در مظاهر انوار اسمای الهی را دارا است، وضعیتی بهتر از انسان کافر دارد؛ زیرا هر چند که «تراب» و خاک کم ترین و پست ترین از لحاظ درجات ومراتب تجلیات انوار الهی است، ولی همین کم ترین و پست ترین، در وضعیتی بهتر از انسانی قرار دارد که کافر شده و همه انوار الهی را در خویش خاموش کرده و در «ظلمات» فرو رفته است.اگر برای انسان درجه یک پس از صفر، به نام «تراب» و «خاک» است، و صدی به نام «روح الله»، به طور فطری انسان صد را می جوید، بلکه حتی می خواهد از آن نیز عبور کند؛ زیرا «طمع» و «حرص» در انسان است که طمع موجب می شود تا غیر مستحق را بخواهد و حرص موجب می شود تا بیش از استحقاق را بخواهد. پس در دنیا انسان حریص و طمع کار و ظلوم و جهول و هلوع، گرفتار «تکبر و استکبار» می شود و خدا را بنده نیست و مدعی خدایی شده و نفس خویش را معبود و اله خویش قرار می دهد. همین شخص متکبر و مستکبر و ظلوم و جهول و حریص و طمع کار و هلوع، وقتی خود را در ظلمات دوزخ می یابد، می گوید ای کاش به همان «یک» خود از در هستی یعنی «تراب» بودن اکتفا می کردم و این قدر تکبر نمی ورزیدم که به ظلمات دوزخ سقوط کنم.از این آیه «کنت ترابا» این معنا نیز به دست می آید که کافر نمی خواهد «عدم» باشد و از هستی سودی نبرد، بلکه کافر می داند که عدم معنایی ندارد و چیزی جز توهم باطل نیست، از همین رو، پس از علم به حقایق هستی، و درک این مطلب که «عدم» معنایی ندارد و به یک معنا «پوچ» و بی معنایی و از مصادیق توهم باطل است، دنبال کم ترین سطح از حقانیت و ظهور انوار الهی می رود که همان مرتبه «یکم» در پست ترین سطوح تجلیات انوار اسمای الهی است.اصطلاح مردمی «با خاک یکسان کرد» به این معنا است که او را چنان در هم کوفت که چیزی از انسانیت او باقی نماند و همسان و هم سطح خاک شد. کافران آرزوی محال دارند که با زمین یکسان می شدند و این قدر در تکبر و استکبار بالا نمی آمد که نسبت به خدای خویش کافر و نسبت به اوامری که از سوی پیامبر(ص) می آمد، عصیان می ورزیدند؛ زیرا خاک و زمین اهل سجده «اطاعت» هستند و بندگی و سجده کرده و به تسبیح خدا مشغول هستنداما انسان کافر چنان سقوط کرده که خدا را بنده نیست و آفریدگار و پرودرگارش را عصیان می کند. پس اگر به همان «تراب» خویش بسنده می کردند الان در دوزخ به چنین بدبختی ابدی دچار نمی شدند که خودشان دوزخ شده اند.انسان کافر مدعی علوّ و برتری و غنا و متکبّر و مستکبر به جایی می رسد که دوست دارد که کم ترین درجه از مظهریت انوار اسمای الهی را دارا می بود و این گونه تکبر نمی ورزید و استکبار نداشت و عصیان نمی کرد که دوزخی شده و در دوزخ ابدی در ظلمات سقوط کند. آیت اللهخلیل منصوری