سلامتی 1404/3/9
لئو تولستوی معتقد بود که:سرچشمه همهٔ عیبهای آدمی دو چیز است:یکی بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات.
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد :یکی کار و دیگری خِرد .اگر شما گیوتین را به جلوی صحنه آوردهاید و آن را با این شادمانی و افتخار افراشته و به آسمان رساندهاید، فقط برای این است که بریدن سر از همۀ کار آسانتر است و پروردن اندیشه در سر، از همه کار دشوارتر...شما تنبلید، پرچم شما کهنه پارچهای بیش نیست؛ نماد ناتوانی...فئودور داستایوفسکی"
کدام خوراکیها باعث گرفتگی عروق میشود!؟:--آب سرد فراوان --رب گوجه فرنگی --روغنهای صنعتی --گوشتها و مرغ صنعتی --نمکهای تصفیه شده یددار..حکیم باشی رسانه طب سنتی در فضای مجازی
تو نیکی میکن و در دجله انداز ...داستان واقعی:ماًمورِ کنترلِ بلیط قطاری به مقصد بنگلور از بمبئی در حالِ انجام وظیفه بود، دختری را گرفت که زیر صندلی پنهان شده بود. دخترحدودا ۱۳یا ۱۴ ساله بود.از او خواست تا بلیط خود را ارائه دهد.دختر با تردید پاسخ داد که بلیط ندارد.مامورِ قطار به دختر گفت: باید از قطار پیاده شود.ناگهان صدایی از پشت سر به گوش رسید:" من کرایهٔ او را می پردازم."این صدایِ خانم بهتا چاریا، مُدرسِ یک کالج بود.خانم بهتاچاریا هزینۀ بلیطِ دختر را پرداخت و از او خواست که نزدیکِش بنشیند.از او پرسید اسمت چیست؟دختر پاسخ داد: «چیترا».داری کجا میری؟"دختر گفت:"من جایی برای رفتن ندارم"!خانم بهتاچاریا به او گفت: "پس با من بیا."پس از رسیدن به بنگلور، خانم بهتاچاریا دختر را به یک سازمانِ غیرِ دولتی تحویل داد تا از او مراقبت شود.بعداً خانم بهتاچاریا به دهلی نقل مکان کرد و ارتباط آن دو با یکدیگر قطع شد.پس از حدود ۲۰ سال، خانم بهتاچاریا به سانفرانسیسکو در ایالات متّحده آمریکا دعوت شد تا در یک کالج ، آنجا سخنرانی کند.او در آن شهر در یک رستوران مشغول صرفِ غذا بود. اما وقتی صورت حساب را درخواست کرد، به او گفتند که صورت حسابش قبلا پرداخت شده است!وقتی برگشت، زنی را با شوهرش دید که به او لبخند می زد.خانم بهتاچاریا از زوج پرسید: "چرا صورت حساب من را پرداخت کردید؟"زنِ جوان پاسخ داد:خانم! صورت حسابی که من امروز پرداخت کردم، در مقایسه با کرایهای که برای سفرِ قطار از بمبئی به بنگلور برای من پرداخت کردید! بسیار کم و ناچیز است."اشک از چشمان هر دو زن سرازیر شد.خانم بهتا چاریا با خوشحالی و حیرت زده گفت:اوه چیترا... تو هستی...؟!"بانوی جوان در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند گفت:خانم! نامِ من، الان چیترا نیست. من سودا مورتی هستم و این هم شوهرِ من است ،نارایان مورتی."تعجُّب نکنید شما در حال خواندنِ داستان واقعیِ بخشی از زندگیِ خانم سودا مورتی، رئیسِ اینفوسیس با مسئولیت محدود و آقای نارایان مورتی، فردی که شرکت نرم افزاری چند میلیونی اینفوسیس را تأسیس کرد، هستید.خوب است بدانید آکشتا مورتی دخترِ این زوج با "ریشی سوناک" که اکنون نخست وزیر بریتانیا است ازدواج کرده است. "ریشی سوناک" دامادِ سودا مورتی یا همان چیترا، دخترکی که به دلیلِ نداشتن بلیطِ قطار، زیر صندلی پنهان شده بود، اولین نخست وزیرِ آسیاییتبارِ تاریخ بریتانیا و جوانترین رهبرِ دولت در تاریخِ معاصر این کشور است!!بله، گاهی کمک کوچکی که به دیگران میکنید میتواند کلِ زندگی آنها را تغییر دهد!چه خوب است کمی عمیقتر به درونِ این داستان برویم و سعی کنیم از نیکیکردن به کسانی که در مضیقه هستند، به ویژه هنگامی که انجام آن در حدِ توانایی و اختیارِ ماست، دریغ نکنیم".برای شما و عزیزان تان آرزوی یک زندگیِ پربار، زیبا و شاد را دارم.تو نیکی میکن و در دجله انداز-که ایزد در بیابانت دهد باز.