قصه در قرآن کریم 98/2/19
قصه در قرآن کریم
در سورة یوسف (ع)، قرآن کریم داستان بسیار منسجم، یکپارچه و قابل توجهی را مطرح می کند و در نهایت در آیة ۱۱۱ همین سوره به پنج نکته از شیوه های قصه گویی در قرآن می پردازد.نکتة اول: قصه های گذشتگان (انبیا) عبرت آموز هستند. یعنی محور بحث، عبرت، معرفت و درس است.نکتة دوم: این ها گفتارهای ساختگی نیستند، مثل بعضی از کتاب هایی که در ادبیات فارسی یا سایر زبان ها وجود دارد و قصه هایی را جعل می کنند تا الگویی تربیتی را القا کنند. داستان ساختگی است، مثل کلیله ودمنه و یا خیلی از کتاب های داستانی دیگر. در این کتاب ها به نظر می رسد که خیلی از داستان ها ساخته شده اند، ولی در قرآن کریم این گونه نیست؛ چرا که همة داستان ها بیان واقعیت هستند.نکتة سوم: به رشتة تحریر درآوردن ماجراهای گذشتگان و تثبیت و تصدیق آن هاست. اگر قران دربارة موسی بن عمران (ع) و معجزة او بحثی نمی داشت، ما امروز به آن یقین نمی کردیم. بعضی از مورخان دربارة قبل از میلاد شک می کنند که تاریخ قابل اعتمادی وجود دارد یا خیر؟ قرآن با آوردن آیاتی، حقایق گذشته را تثبیت و تصدیق می کند و جلوی این گونه شک ها را می گیرد.نکتة چهارم: در خلال بیان این داستان ها هر نکتة تربیتی و عبرت آموزی که لازم بوده بیان و تأکید شده است.نکتة پنجم: این داستان ها و قصص برای قومی که مؤمن باشند هدایت و رحمت است.این طرح کلی قصه گویی در قرآن کریم است: بیان حقایق گذشتگان با محورهای تربیتی و البته برای هدایت. اهل ایمان وقتی این داستان را می خوانند، هم نکات هدایتی را در می یابند و هم برای آن ها خیر و رحمت محسوب می شود. این پنج وجه به تمام قصه های قرآن کریم مربوط است. اگر ما بخواهیم قصه های قرآن را به نمایش بگذاریم، با توجه به این پنج محور می توانیم به قصه ها وفادار باشیم و اگر غیر این باشد، داستان گویی و فیلم سازی ما سمت و سوی دیگری پیدا می کند.قرآن تاریخ بشریت را مطرح می کند که از کجا آغاز شد و چگونه پیشرفت کرد. و تاریخ زندگی انسان را مطرح می کند، نه تاریخ انبیا را.در داستان حضرت یوسف (ع) بارها و بارها داستان قطع می شود و به مباحث دیگری پرداخته می شود. به طور مثال، آن دو زندانی به حضرت یوسف (ع) می گویند: خواب ما را تعبیر کن. حضرت می فرمایند: برایتان توضیح می دهم؛ عجله نکنید. بعد شروع می کنند به درس توحید دادن که این دانش من (تعبیر خواب) از طرف خداست. این ها آدم هایی هستند که تشنه هستند. خوابی دیده اند و نگران هستند. پس حالت حرف شنوی خوبی دارند. حضرت یوسف (ع) از این فرصت استفاده می کنند و درس توحید می دهند.سورة یوسف (ع)، آیة ۳۹: خدایان پراکنده بهترند یا خدای یکتای قدرتمند. خدا هیچ دلیلی بر حقانیت این ها نازل نکرده است. ضمن نقل تاریخ، به نکته ای اشاره می کند که بت پرستان الله را قبول داشتند و اگر نه، معنا ندارد که حضرت یوسف (ع) به آنان بگویند: خدا دلیل نازل نکرده بر حقانیت این ها. از نظر قرآن، تاریخ همواره با قبول خداوند همراه بوده. از دقت هایی که در تاریخ نگاری قرآن می شود، به این نتیجه می رسیم. نظر قرآن با آنچه در کتاب هایی از نوع تاریخ ادیان وجود دارد، کاملاً مغایر است. آن ها می گویند تفکر بشر از توتم پرستی و. . . شروع شد تا بحث توحید مطرح شد. قرآن عکس این قضیه را مطرح می کند. در تاریخ انبیا جایی دیده نمی شود که پیامبری به قوم خودش بگوید قبول کنید که خدا هست و یا حتی یک جا هم نشان نمی دهد که قومی با پیامبرش مخالفت کند با این بهانه که اول اثبات کن که خدا هست، بعد بگو من پیامبر خدا هستم.تمام اقوام براساس فطرتشان الله را قبول داشتند، ولی مشرک می شدند. پیامبران با شرک مبارزه می کردند. قرآن کریم در بیان داستان تکیه گاهش بر معرفت و تربیت است؛ داستانی را که بیان می کند و در آن به نکات تربیتی و راه و روش زندگی می پردازد. در داستان حضرت موسی (ع) و شعیب (ع) این را می آموزد که اگر دو انسان مؤمن بخواهند قراردادی را منعقد سازند، چگونه باید عمل کنند. در سرتاسر قرآن این نکات را می بینم. بر خلاف تاریخ نویسان که روی جزئیات تأکید می کنند، قرآن بر محورهای تربیتی تأکید دارد.قرآن تاریخ را قسمت به قسمت تحلیل می کند. در داستان حضرت موسی (ع) چند مرتبه داستان را قطع می کند تا به تحلیل بپردازد. مانند اینکه: چرا قوم فرعون در نهایت شکست خوردند؟ یا چرا قوم موسی سرگردان شدند؟ و بعد به ادامة داستان می پردازد. قرآن، تاریخ را همراه با تحلیل بیان می کند و فقط به بیان وقایع نمی پردازد. این نکته را در آخر سورة یوسف نیز تأکید می کند.قصص قرآن به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته قصه های تاریخی است یا به عبارت دیگر، یک قسمت از تاریخ بر محور انبیا یعنی از زمان آدم ابوالبشر است که خلقت وی در بهشت صورت پذیرفت. در سورة بقره، آیة ۲۸ چنین آمده است: که اشاره می کند به دوره های وجودی بشر: شما چگونه به خدا کفر می ورزید، در حالی که گذشته و آینده و حال شما در دست اوست. شما قبل از ورود به دنیا، میت بودید؛ یعنی این بدن را نداشتید. روح وقتی فاقد بدن باشد، طبق اصطلاح قرآن میت است. وقتی این ابزار (بدن ) را به روح می دهند، حی می شود. مثل خلبان با هواپیما که بالفعل است و طبق این اصطلاح، خلبان زنده (حی) اما وقتی هواپیما را از او بگیرند، ادراکات و دانش خلبانی با خلبان است، ولی از او کاری ساخته نیست و می شود خلبان بالقوه و طبق این اصطلاح میت است. روح انسانی میت است که با ابزار بدن حی می شود. بنابراین دورة برزخ دورة موت است نه حیات، الا عده ای که استثنا هستند، مانند شهدا و مقتولین فی سبیل الله. قرآن می فرماید: شما بعد از دنیا، دوباره میت می شوید. طبق این آیة شریفه، ماقبل از به دنیا آمدن میت بودیم، اکنون خدا ما را حی قرار داده: پس مجدداً ما را اماته می کند. دورة برزخ را می گذرانیم ،مجدداً با بدنی جدید در قیامت ما را زنده می کند. این دورة چهارم شماست که ادامة آن بهشت و جهنم است. به دنبال این می فرماید: ما زمین را آماده کردیم برای ورود انسان به زندگی دنیا. در قسمتی از سورة بقره، آیة ۲۹ آمده است: تمام امکانات زمین را برای شما خلق کردیم. پس سفرة زمین برای انسان گسترده شده است و بقیة موجودات طفیلی این سفره هستند. البته زمین، نه کل کائنات.در جای دیگر هم می فرماید: برای شما مسخر کرده ماه و خورشید را. خداوند می فرماید: منظومة شمسی را برای بشر خلق کردیم. اما به بقیة کائنات در قرآن اشاره ای نشده است. برای زندگی انسان، طراحی هفت آسمان را مطرح می کند. در آیة بعد (بقره، ۳۰ ) می فرماید: به فرشتگان اعلام می کند که می خواهم در زمین خلیفه ای قرار بدهم. چرا به فرشتگان اعلام می کند؟ به این دلیل که فرشتگان کارگزار هستند و باید خود را آماده کنند برای ادارة این دوره. همین جا کلاس درس ماست. به فرمان خداوند، مجریان این کلاس که مدیریت هم می کنند، فرشتگان الهی هستند. اطراف هر انسانی تعدادی مأمور هستند. در سورة ق، آیه های ۱۸ و ۱۷ آمده است: یک نفر سمت راست شماست و یک نفر سمت چپ شماست که اعمال شما را دریافت می کنند. کلمه ای به تلفظ نمی آید مگر مراقبی آماده برای دریافت و ثبت آن وجود داشته باشد.به تعبیر امیرالمؤمنین (ع) اطراف هر انسانی جمعی از ملائکه هستند که او را از حوادث حفظ می کنند. همة آن ها تا در این کلاس (دنیا) هستند، محافظت می شوند. مگر اینکه تقدیری از طرف خداوند باشد و به ملائکه ابلاغ شود که آن ها خودشان را کنار بکشند و او را دست تقدیر دهند. کلاس حفاظت شده است. برنامه های الهی در این کلاس طراحی و به فرشتگان ابلاغ می شوند. گفت وگوهایی بین خداوند و فرشتگان صورت می پذیرد تا اینکه آدم ابوالبشر آفریده می شود. اسما را خداوند به او آموزش می دهد. این آغاز آفرینش نسل بشر است. البته قرآن مسئله را این گونه طراحی می کند که همة انسان ها را خداوند از خاک آفریده در قالب یک ذرة فوق العاده کوچک به نام طینت و آن طینت وارد بدن پدر می شود و با تبدیل به یک سلول حیاتی، بعد از انتقال به بدن مادر، با سلول دیگری ترکیب می شود. سلول نطفه تشکیل می شود. جنین با دریافت ژن هایی از پدر و مادر رشد می کند و به علقه و مضغه تبدیل می شود. در دم مرگ، ملائکه آن طینت را می گیرند. روز قیامت در دل خاک کشت می دهند و مجدداً بدن انسان ها در دل خاک پرورش پیدا می کند و به صورت رشد جنینی کامل می شود. یعنی همین فرایند دورة دنیا در قیامت نیز انجام می پذیرد، ولی این بار در دل خاک با باران های مخصوصی که به عنوان باران حیات در زمین می بارد. در قرآن به تمام این دوران اشاره شده است. شاید خلقت ما از خاک هم زمان با خلقت آدم باشد. داستان حضرت آدم (ع) برای تشکیل این نسل است. با نگاه قرآن کریم، نسل بشر، این نسلی است که در حال حاضر به عنوان یک نسل مستقل روی زمین ساکن است؛ نه به حیوانات منسوب می شود که بر اثر تکامل پدید آمده باشند و نه انسان های نئاندرتال که از قبل بوده اند و طبق فسیل هایی که به دست می آید، دربارة آن ها بحث می کنند.اگر موجوداتی هم بودند منقرض شده اند. خداوند این نسل بشر را مستقل آفریده است. خصوصاً اینکه فاصلة بین انسان از نظر هوش با حیوانات بسیار زیاد است. ماجرای حضرت آدم (ع) آغاز این نسل است که در بهشت آزمون حضرت آدم و حوا شروع می شود و با شکست مواجه می شوند. آدم و ذریة او یعنی تمام طینت هایی که در صلب آدم بوده قرار بوده بعداً به دنیا بیایند. همة این ها به زمین منتقل می شوند. در سورة بقره، آیة ۳۶ می فرماید: از این به بعد قرارگاه شما زمین است. یک مکان محدود، نه با فراوانی نعمت، در بهشت برایتان قرار می دهیم تا مدتی که تعیین شده.به فرمودة قرآن، تاریخ نسل بشر بعد از هبوط از زمین آغاز می شود. بعد از هبوط است که خطاب می شود با شما در زمین زندگی می کنید و در این زمین می میرید، و از این زمین خارج می شوید. بعد از هبوط چهار خطاب به بنی آدم می شود که چهارمین خطاب این است: «ای بنی آدم منتظر باشید. رسولان من به سوی شما می آیند. ما شما را به دنیا آوردیم برای یک دورة (دانشجویی) منتظر معلمان باشید. وقتی معلمان آمدند، به شما اعلام می کنیم. پس از آنکه شما دو دسته خواهید شد (مؤمنان و متقیان) که غیر از سعادت اخروی در دنیا هم به آرامش می رسند و آن هایی که تکذیب می کنند و به آیات من کفر می ورزند، گرفتار عذاب جهنم می شوند. » این اعلام با آمدن حضرت نوح (ع) آغاز شد. از نظر قرآن، حضرت نوح (ع) اولین پیامبر صاحب شریعت است؛ یعنی اولین معلم کلاس. در سوره های اعراف، شعرا، مؤمنون و قمر، داستان برخورد خداوند با اقوام مختلف بیان شده است. در قرآن آمده که موفقیت کمی برای حضرت نوح حاصل شد. ۸۰ نفر توسط حضرت نوح به خداوند ایمان آورده اند. آن زمان، مردم به صورت قبیله ای زندگی می کردند، هر چه رئیس قبیله می گفت همان بود. اگر رؤسای قبایل ایمان نمی آوردند، مردم هم ایمان نمی آوردند. خداوند می فرمود این کلاس تعطیل شد. کلاس های بعدی، کلاس حضرت هود (ع) و حضرت صالح (ع) بودند. پیامبر بعدی که صاحب شریعت بود، حضرت ابراهیم (ع) بود. این مقطع در تاریخ قرآن، مقطع دوم محسوب می شود. حضرت ابراهیم (ع) در بابل به دنیا آمدند. در نوجوانی با مخالفت با بت ها و بت پرستان پرداختند. در سن جوانی دست به بت شکنی زدند. دادگاهی تشکیل شد و حضرت را محکوم به اعدام کردند. با این که حضرت در مناظره با قضاوت دادگاه پیروز شدند، ولی آتش عظیمی به پا کردند و او را با منجنیق به آتش انداختند. به آتش گفتیم که برای ابراهیم سلامت باشد. بعد از این ماجرا، حضرت ابراهیم (ع) به فلسطین هجرت کردند و در آن جا به تبلیغ دین خدا پرداختند.با آمدن حضرت محمد (ص)، اسلام ابراهیم جهانی می شود. اسلام به دست پیامبر اکرم (ص) به کمال می رسد. این شریعتی است که کتاب، دین، قبله گاه و پیامبر او جهانی است. تاریخ را قرآن ادامه می داد. پیامبر اکرم (ص) موظف بودند دین اسلام را به همة انسان ها ابلاغ کنند و با کسانی که مانع می شدند، جنگ و جهاد کنند تا این نور الهی به همة عالم برسد.