نقش اسباب در مرگ و زندگی 1400/7/8
نقش اسباب در مرگ و زندگی
تعالیم قرآن صراحت دارد که مرگ و زندگی دست خداست؛ بنابراین، اسباب طولی چون بیماری، جراحت به اعضای حساس بدن از سر و قلب، سیل، زلزله، جنگ و بیماری و مانند آنها علت مرگ نیستند؛ چنانکه کشت و زراعت یا لقاح جنسی علت زندگی نیست؛ بلکه اینها همه اسباب الهی است که بر اساس مشیت و اراده الهی عمل میکند؛ بر این اساس، ممکن است اسباب به سبب عدم تعلق مشیت و اراده الهی به مرگ کسی، موجب مرگ نشود؛ و چیزی که به ظاهر اسباب حیات است، مانند آب و هوا، موجب مرگ کسی شود. در مطلب حاضر این موضوع به تفصیل واکاوی شده است.دنیا بر اساس مشیت الهی به گونهای سامان یافته تا از طریق اسباب، ربوبیت و پروردگاری شود؛ از همین رو خدا انواع و اقسام اسباب مادی و غیر مادی را به کار میگیرد تا فلسفه و حکمت آفرینش تحقق یابد. پس همان طوری که انواع فرشتگان با قوتها و قدرتهای متنوع (فاطر، آیه ۱(به امور گوناگون در هستی میپردازند که شامل نازعات، ناشطات، سابحات، سابقات، مدبرات، ذاریات، حاملات، جاریات، مقسمات و مانند آنها به عنوان اسباب الهی در کار هستند، همچنین اسبابی دیگر غیر از فرشتگان نیز برای تحقق اهداف حکیمانه الهی در کار هستند که شامل خود انسانها نیز میشود؛ خدا از انسان به عنوان «حارث» و شخم زننده و دانه پاش بهره میگیرد،تا خود در مقام «زارع»، «زراعت» را انجام میدهد؛ زیرا زراعت به معنای تغییر دانه مرده به گیاه زنده و رشد و نمو آن تنها در دست پروردگاری است که رب العالمین است. در آیات قرآن و روایات معتبر به این نکته توجه داده شده که دنیا دار الاسباب است؛ به این معنا که امور در دنیا از طریق اسباب و بهرهگیری از سببهای مناسب برای هر چیزی انجام میشود. امام صادق(ع) میفرماید: خداوند ابا دارد از اینکه چیزها (امور) را جز از طریق اسباب فراهم آورد. از این رو ، براى هر چیزى ، سببى قرار داده؛ و براى هر سببی، بیانى؛ و براى هر بیانی، دانشى؛ و براى هر دانشى، درى است. گویا هر که آن در را شناخت، علم را فهمید؛ و هر کس آن را نشناخت ، جاهل ماند. آن در، همان رسول خدا (ص)و ما هستیم. بنابراین، لازم است تا هر کسی برای انجام هر کاری، اسباب مناسب آن را بشناسد و به کار گیرد تا به هدف خویش جامه عمل پوشد .از نظر قرآن، هر چند که سنت الهی در چارچوب مشیت حکیمانه الهی به این تعلق گرفته تا هر چیزی در دنیا
بر اساس اسباب جریان یابد؛ اما این بدان معنا نیست که سنتها و قوانین الهی، حاکم بر خدا باشد؛ زیرا اگر سخن از وجوب چیزی بر اساس وجود سببی است؛ این بدان معنا نیست که خدا عاجز از جلوگیری سببی باشد که خود آفریده است، بلکه همچنان در مقام ربوبیت، صفر تا صد زمام امور هر چیزی در دست اوست؛ زیرا قدرت الهی فوق قوانین و آفریدههای خودش است و هرگز «وجوب» چیزی به معنای سلطه و حاکمیت یابی آن چیز بر قدرت الهی نیست تا گمان شود که خدا در برابر آن چیز عاجز است، بلکه باید گفت که معنای حقیقی «یجب علیه؛ بر خدا واجب است»، همان «یجب عنه؛ یعنی وجوب از او نشات و سرچشمه میگیرد»، است.بنابراین هرگز آفریدههای الهی و قوانین و سنتهای نشأت گرفته از او، حاکم بر خود خدا نیست، بلکه تابع مشیت و اراده الهی است. بطور مثال با آنکه خدا بر اساس سنت و قانون حاکم بر روابط میان موجودات، سحر و جادو را قرار داده تا دارای آثار خاص باشد، اما هرگز این بدان معنا نیست که آن قانون سحر بدون اذن و اراده الهی عمل کند و تاثیر مستقلی داشته باشد و خدا دیگر زمام امور سحر را در دست نداشته باشد یا نتواند جلوی تاثیر آن را بگیرد؛ بلکه همچنان قانون و سنت سحر و آثار آن در دست خدا است. بصراحت درباره حاکمیت اراده و اذن خویش بر سنت سحر میفرماید: بدون فرمان خدا نمى توانستند به وسیله آن سحر به هیچ کسی زیان برسانند.(بقره، آیه ۱۰۲)
از نظر آموزههای قرآن، زنده کردن و میراندن دست خدا است: واز همین روست که توفی به معنای گرفتن تمام نفس از سوی خدا انجام میشود: بنابراین، مرگ و زندگی دست خدا است؛ از همین رو، تا زمانی که مرگ به اراده و اذن الهی بر کسی مقدر نشده باشد،هیچ کس نمیمیرد، حتی اگر گرفتار انواع و اقسام اسباب ظاهری باشد. به این معنا که اگر کسی به بیماری طاعون و سرطان و بسیاری از بیماریهای سخت درمان یا بیدرمان گرفتار شود، تا اراده و اذن الهی نباشد، مرگ او نمیرسد و حاضر نمیشود. بر همین اساس، خدا میفرماید در جبهه جنگ اگر کسی جراحت کشندهای بر کسی وارد کرد تا زمانی که زمان مرگش نرسیده باشد، او نمیمیرد؛ بنابراین، قتل هر چند که به قاتل نسبت داده میشود، ولی اگر اجل او نرسیده باشد، او نمیمیرد، بلکه این قتل به اذن الهی انجام شده است و قاتل هر چند میبایست مجازات شود؛ زیرا به اسباب ظاهری او قاتل است، ولی در اصل این خداست که جان او را گرفته است. در حقیقت اسباب، زمانی بر اساس سنتهای الهی تاثیر خواهد داشت که اراده و اذن الهی پشت آن باشد؛ وگرنه کسی با اسباب ظاهری نمیمیرد؛ زیرا اسباب ظاهری مستقل عمل نمیکنند، بلکه همانند مداد و شمشیری در دست خدا عمل میکنند.بر اساس آموزههای قرآن، انسانها دارای دو اجل حتمی یا مسمی و اجل معلق هستند. هنگامی که اجل حتمی یا مسمی برسد فرشتگان محافظ انسان کنار میروند و توفی از سوی خدا به دست فرشتگان و ملک الموت انجام میشود.(رعد، آیه ۱۱(خدا در قرآن میفرماید: اوست کسى که شما را از گل آفرید، آنگاه مدتى را براى شما عمر مقرر داشت؛ و اجل حتمى نزد اوست. با این همه بعضى از شما در قدرت او تردید مى کنید و بدون علمی جدال میورزید. اَجَل مُعَلَّقْ، زمان نامعین و تغییرپذیر مرگ انسان است که در مقابل اجل مُسَمّی (زمان حتمی مرگ انسان) قرار دارد. بر اساس آموزههای قرآن و روایات معتبر، اجل معلق، زمان مرگ هر فرد براساس شرایط بدنی اوست که ممکن است براثر عوامل خارجی، زودتر یا با تأخیر صورت گیرد. شیخ طوسی از امام صادق(ع) نقل کرده است: «کسانی که بر اثر گناهانشان میمیرند، بیشتر از کسانیاند که به مرگ طبیعی میمیرند و کسانی که با نیکوکاری عمرشان طولانی میشود، بیشتر از کسانیاند که بهصورت طبیعی عمرشان زیاد است.» اموری چون: عبادت خدا، تقوا و اطاعت از پیامبر، مرگ را به تأخیر میاندازد. همچنین اموری همچون صدقه، صلهرحم، خوشرفتاری با همسایگان، ترک گناه و زیارت امام حسین(ع) مرگ انسان را به تأخیر میاندازد. در مقابل، انجام کارهایی همچون ارتکاب زنا، آزار پدر و مادر، قسم دروغ، قطع ارتباط با خویشاوندان باعث کوتاهشدن عمر میشود. به هر حال، بر این اساس آموزههای قرآن، میتوان گفت که مرگ و زندگی در دست خدا است، اما انسان در کوتاه و بلند شدن عمرش موثر است که این امر تنها در مسئله «اجل معلق» است نه درباره «اجل مسمی»؛ زیرا اگر اجل مسمی برسد دیگر تاخیری نخواهد داشت و مرگ شخص حتمی خواهد بود. خدا به صراحت میفرماید: و اگر خداوند مردم را به سزاى ستمشان مؤاخذه میکرد، جنبنده اى بر روى زمین باقى نمى گذاشت؛ لیکن کیفر آنان را تا وقتى معین بازپس مى اندازد؛ و چون اجل تعیین شده ایشان فرا رسد، ساعتى آن را پس و پیش نمى توانند افکنند. (نحل، آیه ۶۱).