بی تعلق در وادی مقدس الوهیت 1400/8/23
بی تعلق در وادی مقدس الوهیت
نار رفت، با درخت نور مواجه شد که از آن ندای «لا اله الا الله» شنید. آن ندا از وی خواست تا در هنگامه حضور «نعلین» خویش را از پا در آورد تا بتواند در وادی مقدس طوی در نزد پروردگارش حاضر شود و با الله هم سخن شود و کلیم الله و رسول الله گردد.با نگاهی به آموزه های وحیانی قرآن، هر چند که فرمان «فاخلع نعلیک انک بالوادی المقدس طوی» یک حکم ظاهری همانند شرط کندن کفش هنگام ورود به مساجد است، اما دارای اسرار و رازهایی است که توجه و اهتمام به آن می تواند شرط حضور در پیشگاه الهی را در دنیا و آخرت بیان کند. شرط بسیار مهم و اساسی که بیانگر رسیدن انسان به مقام «سبوحیت و قدوسیت» و رهایی از هر گونه عیب و نقصی است که مانع جدی در سر راه حضور در محضر خدا و الوهیت است. در این شرایط است که انسان به تحمید و تهلیل می رسد که فراتر از مقام فرشتگان است که به طور ذاتی و بر اساس خلقت الهی، سبوح و قدوس را مظهریت می کنند، ولی ناتوان از درک حقیقی تحمید و تهلیل هستند که آوردن خدا از مقام نفی به مقام اثبات و از عقلانیت محض به عالم تشبیه است تا جایی که انسان بتواند به عنوان مظهر و وجه الهی «ذو الجلال و الاکرام» مظهر هر دو دسته از صفات نفی و اثبات الهی باشد و در مقام خلافت الهی قرار گیرد و کمال را در تمامیت خود به نمایش گذارد.از نظر آموزه های وحیانی قرآن، خدا دارای دو دسته از صفات است که از آن به صفات نفی و اثبات یاد می شود. صفات نفی آن دسته از صفاتی است که می گوید: خدا لا جهل له، لا عجز له، لا بخل له، لا ند له، لا مثل له و مانند آنها، زیرا وقتی ما از علم خدا یا قدرت و یا جود الهی سخن می گویم، مراد سطح عالی در تمامیت این کمالات است که می توان گفت دارایی صد در صدی چیزی است.از آن جایی که ممکن است که توصیف به امر اثباتی در صفات شائبه ای شباهت و مثلیت را موجب شود، عقل گرایش به تسبیح و تقدیس دارد، یعنی در هنگام توصیف گرایش به تنزیه دارد و این گونه حکم می کند که خدا کسی است که جهل و عجز و بخل ندارد.مراد از تسبیح آن است که خدا هیچ عیبی ندارد، یعنی هر چه از اسماء و صفات حسنی و نیک قابل تصور است و به اوهام و عقول می آید، برای خدا است. بر این اساس اگر فرض بگیریم که همه هستی بر اساس هزار صفت نیک ساخته و پرداخته شده، همه آن صفات برای خدا وجود دارد، زیرا فقدان یک صفت نیک در خدا به معنای عیبی در خدا است که خدا منزه و مبرا از آن است.مراد از تقدیس آن است که اگر برای هر صفتی از صفات نیک، مراتب و درجاتی از یک تا صد قرار دهیم، خدا در کمالات خویش هر صفت کمالی نیک را در سطح صد در صد آن دارا است، یعنی خدا از هر گونه نقصی در صفات کمالی مبرا و منزه است.اما باید توجه داشت که خدا افزون بر صفات نفی دارای صفات اثباتی است. این صفات اثباتی ناظر به مراتب و درجات متعدد و متنوع تنزلات در مظهریت است، زیرا هر صفتی از صفات الهی ظهوری از یک تا صد در مراتب تنزلاتی دارد. کم ترین درجه تنزل صفات الهی در مراتب، ضعیف ترین درجه ظهور است. این کم ترین ظهور برای صفات الهی در اسفل السافلین دنیا برای موجودات است.(تین، آیه ۵) در حالی که برترین ظهور و بالاترین آن، در احسن تقویم (تین، آیه ۴) اتفاق می افتد که می تواند عرش الهی یا ام الکتاب و مانند آن باشد، چرا که ظرفیت آن عوالم برای ظهور صفات در تمامیت کمالی آن فراهم است.این گونه است که صفات الهی در مقام ظهور در عوالم متعدد و متنوع و تنزلات آن، به گونه ای است که می توان آن را «مثل» دانست، زیرا از یک سو بیانگر ظهور صفتی در درجه ای از درجات تنزلی است و از یک سو دیگر «عین» آن نیست، زیرا در مراتب پایین تر از صد در صد، به نوعی نقص در آن دیده می شود، چنان که موجودات نمی توانند همه صفات الله را که هزار باشد، همزمان تجلی دهند، زیرا ظرفیت آنان متفاوت است. این گونه است که در موجودات مراتب پایین که ظهور صفات الهی و تجلیات آن است، به نوعی نقص و عیب را می توان یافت. این جاست که مساله تشبیه و تمثیل مطرح می شود.از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان به سبب آن که عقل محض نیست، بلکه بازتابی از «الوهیت» و مظهر اتم و اکمل صفات الهی است و خدا همه صفات الله را در انسان جعل کرده و قرار داده است(بقره، آیه ۳۱) می تواند در مقام تشبیه وارد شود و صفات اثباتی را بشناسد و نسبت به آن بندگی کرده و خدا را بدانها بخواند و از آنها در امور زندگی خویش بهره گیرد، زیرا خواندن این صفات به معنای خواندن قولی نیست، بلکه به معنای تجلی آن صفات در نفس خویش است. این گونه است که انسان می تواند در مقام خلافت الهی قرار گیرد و دیگر موجودات هستی به ویژه در اسفل السافلین را که دارای کم ترین ظهور صفت در درجات و مراتب تنزلی است ، به کمال بایسته و شایسته آنان برساند و به عنوان خلیفه الله در مقام مظهریت ربوبی به پرورش استعداد دیگران بپردازد.خدا در قرآن، در تعلیل خلافت الهی انسان به این نکته توجه می دهد که فرشتگان به سبب آن که از عالم عقول هستند، تنها در سطح سبوح و قدوسی می توانند عمل کنند و خدا را از هر گونه عیب و نقص مبرا و منزه دارند و این گونه خلافت الهی را مظهریت کنند، اما انسان به سبب آن که توانایی هر دو را دارد می تواند هم خلافت الهی را در مقام عقل و هم مقام تشبیه مظهریت نماید. از این روست که انسان ها به عنوان مظهر چهار رکن عرش الهی یعنی سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر، خدا را توصیف کنند و به عنوان مظاهر اتم اکمل الهی عمل نمایند.از نظر قرآن، انسان مظهر ذوالجلال و الاکرام است، یعنی همان طوری که مظهر جلال و عظمت الهی است، می تواند مظهر اکرام و جمال الهی باشد. از همین روست که انسان مظهر تنزیه و تشبیه است و دوگانه صفات نفی و اثبات را دارد.(الرحمن، آیات ۲۷ و ۷۸)از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مقام الوهیت، همان مقام تنزیه عقلی فرشتگان است، زیرا اگر تشبیه به تنزیه باز نگردد خدا به شکل درست و صحیح شناخته نمی شود، زیرا صفات حسنای الهی در نهایت به همان نفی از تشبیه باز می گردد. بر این اساس، انسان برای دست یابی به حقیقت الله لازم است تا تشبیه به تنزیه برسد و بتواند همان طوری که خود را از تعطیل و عدم قدرت در شناخت خدا برهاند، بلکه با صفات الهی در مظاهر آیات تکوین و تدوین ارتباط بر قرار کرده و خدا شناس شود، هم چنین می بایست با عبور از تشبیه به تنزیه در مقام قدوس و سبوح قرار گیرد و نواقص وعیوب را حذف کند تا به خدایی که بی نهایت است، در مقام سبوح و قدوس برسد، زیرا حقیقت خدا نه تنها در دایره علم انسانی قرار نمی گیرد، بلکه در دایره علم هیچ موجودی قرار نمی گیرد، و حقیقت الله معلوم کسی نیست، بلکه آن چه معلوم می شود از طریق آیات مظاهرش در مراتب تنزلات ظهوری است که تنها بازتابی از صفات الله است که به شکل انوار ساطع شده است.(نور، آیه ۳۵)خدا در آیات قرآنی خواهان آن است که انسان از هر چیزی به خدا سوی خدا فرار کند و بگریزد.(ذاریات، آیه ۵۰) این گریز و فرار به معنای رهایی از هر گونه تعلقی است که انسان را پای بند می کند و اجازه حضور در نزد خدا و ظهور صفات الهی را نمی دهد و نمی گذارد انسان متاله و خدایی شود.از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مظاهر صفات الهی می تواند مقامات مادی دنیوی یا معنوی باشد، زیرا مقامات معنوی نیز جلوه ای از تجلیات الهی و ظهوری از آن است. پس اگر کسی بخواهد از سطح دانی مظاهر الهی به سطح عالی تر برسد می بایست آن سطح دانی را به حال خودش واگذار کند و دل از آن ها بکند. این دل کندن می بایست هم نسبت به مقامات مادی باشد و هم مقامات معنوی. این گونه است که گفته می شود: فاخلع نعلیک. یعنی از هر دو جفت مادی و معنوی تعلق باید دل کند یا حتی باید گفت که هر چیزی ملک و ملکوتی است و از آن جایی که ملک و ملکوت هر چیزی در عوالم متعدد و متنوع است می بایست برای رسیدن به حقیقت الله، در هر مرتبه ای از مرتبه پیشین از ملک و ملکوت گذشت، زیرا سطحی که ملک یا ملکوت را در سطح نازل پوشش می دهد، با سطح عالی تر آن یکسان نیست. پس انسان می بایست همان طوری که از ملک سطح پایین دل بکند، هم چنین لازم است تا از سطح پایین ملکوت آن نیز دل بکند تا به ملک و ملکوت عالی تر برسد. به هر حال، انسان می بایست در حرکت شناختی و معرفت عرفانی و شهودی خویش نخست با تقدیس از تعلقات خود را به مقام مظهریت الله در مقام واحدیت و یگانگی برساند و در نهایت با سیر عقلی خویش به مقام «هو» احدیت در آید و یکتایی را با عقل و نفی عقلی بشناسد. این مرتبه از مقامات نه قابل شهود است نه قابل رویت بلکه تنها قابل تعقل به عقل محض است.